۱- … ساعت ۵/۸ صبح، خیابان فلسطین، در یک آپارتمان مدرن انتظار هستم … نیم ساعت از قرارمان میگذرد و هنوز خبری نیست. از اتاق مجاور گه گاه صدای خنده بلند میشود.
بالاخره پس از چند بار تماس تلفنی و موبایلی! بنا بود هر سه آنها گردهم آمده باشند البته اینکه مصاحبه همزمان و در حضور بقیه باشد پیشنهاد فضائلی بود. این جلسه را هم خود درخشان هماهنگ کرده بود … نیم ساعت که از ساعت که از ساعت مقرر گذشت، اذن دخول صادر شد و منشی محترم مرا به اتاق مجاور راهنمایی کرد. هر سه حضور داشتند و من در شگفت از اینکه چرا نیم ساعت پشت در معطل بودم؟!
۲- سهلانی بسیار راحت و روشن و بیپرده سخن میگفت. در گفتارش اشارات و کنایههای بسیاری در مییافتی که هر یک به زبانی نغز یک دنیا معنا در برداشت. البته فضائلی ئ درخشان هم در برخی موارد مداخله کرده و یا تصحیح مینمودند! سخن سهلانی گاه بسیار نیشدار میشد و بالاخره هم برخی حرفهایی را که در دل داشت بیان کرد هر چند شاید قرار این نبود! سهلانی دیگر از حرکت دانشجویی قطع تعلّق کرده است و برخلاف دیگران آشکارا اظهار داشت که «دیگر دوران ما گذشته است.»
۳- فضائلی بسیار متفکرانه و زیرکانه و با تأمل سخن میگفت. عناصر وجود یک “سیاسی حرفهای” را در سخن کلام او میشد پیدا کرد. به برخی پرسشها چنان ماهرانه پاسخ میداد که نمیتوانستی موضع دقیق او را حدس بزنی. آنروز جلسه سه چهار نفره ما را ابتدا فضائلی ترک کرد، به علت کثرت مشغله! وعده بعدی را در دفتر روزنامه سابق فردا گذاشتیم و ادامه مصاحبه را بطور انفرادی آنجا انجام دادیم. در کلام او کنایههایی نسبت به یک شخص خاص! قابل درک بود و انتقاداتی کاملاً سیاستمدارانه! او هنوز هم علاقمند به حضور در فعالیت دانشجویی به نظر میرسید و آنگاه که از او خواستم توصیه یا پیامی برای اعضاء ابراز دارد گفت: «البته ما حالا خودمان هستیم خدمت دوستان …!!»
۴- درخشان خیلی خودمانیتر صحبت میکرد. با صراحت لهجه و بیملاحظه. هر چند حرفهایش چندان انسجامی نداشت، اما مصاحبه با او به درازا انجامید و عملاً تبدیل به یک مباحثه و حتی گاه مصاحبه او با من شد!! بحث به مواردی مثل نحوه ارتباط با روحانیت و یا اختلافات با همان شخص خاص! کشیده شد و درخشان بطور صریح نظراتش را بیان میکرد و همین مسئله گاه او را در مقام پاسخگویی دچار مشکل میکرد! خصوصاً با مچگیریهای شیطنتآمیز من!
۵- مرادیان آخرین فدی بود که موفق به مصاحبه با او شدم. تا مدتها بعد از مصاحبه با دیگران به طریق غیر مستقیم! شانه خالی میکرد. یکی دوبار قرار گذاشتیم و ایشان هم بدلیل مشغله فراوان! نتوانستند تشریف بیاورند. تا بالاخره روزی در دفتر مرکزی مصاحبه را انجام دادیم. بیشتر بحث مرادیان مربوط به انتقادات شدیدی بود که او از عملکرد و سیستم انجمنها داشت، خاطرات خواندی از مبارزاتش در دوران حاکمیت انحصاری انجمنها را با شوری خاص برای من جوان تعریف میکرد. مرادیان هم مثل فضائلی سیاستمدارانه و چند پهلو سخن میگفت هر چند لحن گفتارش صمیمیتر و راحتر بود. سعی میکرد تاریخ «جامعه» را از موضع یک قاضی بیطرف بیان کند و با لحنی پدرانه و آشتی جویانه! هر چند مواضع خودش را هم اگر دقت میکردی میتوانستی از لابهلای کنایههایش استنباط کنی و بفهمی که بالاخره سنگینی با کدام کفه ترازو است!!
۶- با نصراصفهانی قبل از بقیه مصاحبه کرده بودم. د همان اتاق معروف دبیکل با آن کتابهای تا به سقف چیده شده که همواره تو را از وقوع یک زلزله به وحشت میاندازد! البته آنروز فقط در زمینه تاریخچه «جامعه» صحبت کردیم. اما وقتی در بحث با سایرین به موضوعات مهمی چون «نحوه ارتباط با روحانیت» و «گروههای سیاسی» و «راه تأمین مالی و اقتصادی یک تشکل» و مهمتر از همه اینها اختلافات داخلی هیئت مؤسس رسیدیم، مناسبتر دیدم در موضوعات فوق دوباره با نصر مصاحبه کنم. نصر هم، خیلی متفکرانه و با تأمل سخن میگفت و سعی میکرد از واژههای جدید و دانشگاهی استفاده کند. در مصاحبه علاوه بر طرح مسایل جزیی و مواضع سیاسی تلاش میکرد نوعی تبیین منظم و کلاسیک از مواضع خودش (که از آن به «مواضع ما» تعبیر میکرد!) به زبان روز و با حرفهایی جدید و جذاب ازائه ناید و البته از عملکردخودش نیز در مقابل انتقادات بسیاری که به او شده بود، به شدت دفاع مینمود و خودش را مظلوترین عضو جامعه میدانست!
۷- آنچه در این مصاحبهها تلاش کردهام با صداقت و امانت بیان کنم، در درجه اول خاطرات تلخ و شیرین اعضاء هیئت مؤسس از آغاز کار جامعه و زحماتی است که آنها در نشاندن نهایی جامعه اسلامی دانشجویان متحمل شده بودند و ترسیم فضای سخت فرهنگی و سیاسی که آنها حرکت “جامعه” را در آن آغاز کردند. در درجه دوم ثبت دیدگاههای این افراد در مسائل مهمی چون نحوه ارتباط با روحانیت، نحوه ارتباط با شخصیتها و گروههای سیاسی و نحوه تأمین مالی یک تشکل بوده تا اعضاء جامعه با مطالعه دیدگاههای مختلف بتوانند به شناخت مسیر حرکت صحیح جامعه و حفظ دستاوردهای آن نایل آیند.
امیدوارم این مجموعه تجربه ارزشمندی برای جامعه اسلامی دانشجویان و اعضای آن واقع شود و همگان بتوانند از آن در رقم زدن فردایی بهتر برای “جامعه اسلامی دانشجویان” استفاده لام بنمایند. ان شاء ا…
ش.الف.
مصاحبه با برادر مهدی فضایلی عضو هیئت مؤسس جامعه اسلامی دانشجویان
■ از شما میخواهیم که هم راجع به فعالیتهای دانشجویی خودتان قبل از فعالیت در قالب جامعه اسلامی دانشجویان و هم سایر زمینههای پیدایش اولیه «جامعه» و روند شکلگیری اولیه آن توضیحاتی بفرمائید.
– بسما… الرحمن الرحیم. من اولاً تشکر میکنم از این کار نگارش تاریخچه جامعه اسلامی دانشجویان و تأکید میکنم بر ضرورت و اهمیت آن. اگر اهداف و آرمانهایی که از ابتدا یک تشکل براساس آنها شکل گرفت و سامان یافت با دقت ثبت و ضبط شود این خود نقش مهمی در جلوگیری از بوجود آمدن آفتها و انحرافها است و از اینکه افرادی بخواهند روند و جهت یک تشکیلات را صرفاً براساس خواستههای شخصیشان جا بزنند و منتسب به خود کنند، میتواند جلوگیری کند.
به هر حال من سال ۶۴ وارد دانشگاه شدم. ترم اول را عمدتاً بدلیل حضور در جبهه چندان در محیط دانشگاه تهران و دانشکده الهیات حضور نداشتیم. از سال ۱۳۶۵ با شناخت اندکی که انجمن اسلامی دانشکده از ما داشتند و چندان با افکار ما آشنایی نداشتند از ما دعوت به عضویت در انجمن کردند و ما عضو انجمن شدیم. لیکن به تدریج که وضعیت فکری ما روشن شد به شدت درصدد حذف ما برآمدند.فضایی که در آن سالها بر دانشگاهها حاکم بود یک فضای کاملاً یک طرفه و به معنای واقعی انحصار طلبانه بود. انجمنهای اسلامی به مرکزیت دفت تحکیم وحدت هم یک تفکر سیاسی داشتند که به شدت هم دنبال تثبیت نظرات خود بودند و به هیچ طرز تفکر دیگری اجاز ظهور و بروز نمیدادند. در این حد که آن موقع با وجود کم بودن تعداد روزنامهها، آنها حتی اجازه ورود «روزنامه رسالت» که در آن زمان تازه راه افتاده بود را به محیط دانشکده و کتابخانه نمیدادند.
ما خوب وقتی که در جلسات مختلف میدیدیم که بسیاری از موارد را اینها بصورت خلاف واقع و نادرست به دانشجویان القا میکنند، موضعگیری میکردیم و لذا رفتهرفته از انجمن طرد شدیم.
در کنار فعالیتهای داخل دانشگاه، در بیرون تیز جلساتی بود که ما شرکت میکردیم. یک جلساتی با حضور آیتا… یزدی بود راجع به بحث قضا در اسلام داشتند در منزلشان که ما شرکت میکردیم. بعضی از دوستان دیگر مثل دکتر صدر و دوستان پزشکی هم آنجا شرکت میکردند. با آقای مرادیان ما آنجا آشنا شدیم. بعد از مدتی مجموعه «کانون فرهنگی شهدای ۷۲ تن» ارتباط پیدا کردیم. البته آنها در خود دانشگاهها حضوری اصلاً نداشتند جلساتی داشتند در مسجد الجواد و دانشکده هنر و از آقای مروی و آقای فاطمینیا تدریس اخلاق و تاریخ اسلام و … میکردند. البته این جلسات رنگ سیاسی نداشت و با بدنه دانشگاه هم ارتباطی نداشت. مجموعه آقای دکتر صدر و حسین محمدی هم یک هیئت به نام متوسلین به حضرت فاطمه زهرا (س) در مسجد جلیلی راهاندازی کرده بودند که گردانندگان آن اغلب دانشجو بودند. در آن زمان مجموع فعالیتهای دانشجویی افرادی که در مقابل جناح حاکم آن زمان بودند در همین دو مرکز بود. یکی کانون شهدای ۷۲ تن و یکی هیئت حضرت زهرا (س) ما هم با هر دو مجموعه ارتباط داشتیم. یکی از مسائلی که در آن سالها برای خود من قابل توجه بود این بود که چرا این مجموعه که در اصول کلی با هم مشترک هستند چرا با همدیگر همکاری نمیکنند و چرا در داخل دانشگاه فعالیت نمیکنند. لذا یک مدت قابل توجهی را من و آقای مرادیان صرف این کردیم که این دو مجموعه را به هم نزدیک کنیم.
آن زمان مجموعه هیئت هم داشت منسجمتر و سازمان یافتهتر میشد و آنجا من مسئول دفتر سیاسی بودم و آقای مرادیان مسئول تشکیلات. در مجموعه آقای طبرزدی هم من عضو کمیسیون فرهنگی بودم. ضمناً در آن سالها من و آقای مرادیان ارتباط نزدیکی هم با آقای ناطق نوری پیدا کردیم و سعی کردیم از ایشان هم برای نزدیک کردن آن دو مجموعه استفاده کنیم. چون ایشان هم تأکید داشتند بر این مسئله. البته علت اختلاف این دو مجموعه خیلی مشخص نبود و در ابهام بود. یک مسئله شاید این بود که آقایان طبرزدی و علی احمدی و … قبلاً در حزب جمهوری اسلامی بودند و سبک و سیاق کار حزب مد نظرشان بود و در حزب هم اینها منتسب به یک جناح خاص از حزب بودند. آقای دکتر صدر و حسین محمدی در حزب نبودند و با بچههای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فعالیت داشتند و یک مقدار از اختلاف اینها شاید به اختلافات حزب با سازمان مربوط بود که البته بروز نداشت و هیچ وقت هیچ مطلب خاص را بعنوان عامل جدایی و اختلاف خودشان مطرح نمیکردند. البته گروه دکتر صدر و حسین محمدی ارتباط بیشتری با روحانیت مبارز داشتند و یک حالت اطاعتپذیری بیشتری داشتند و یک دیدگاه و نظر دیگری نسبت به روحانیت داشتند و حتی آقای حسین محمدی مسئول کمیته دانشجویی جامعه روحانیت مبارز بودند. اما آقای طبرزدی و مجموعهشان یک استقلال بیشتری برای خودشان قائل بودند و براساس تشخیص و تحلیل خودشان عمل میکردند آن موقع آقای محمدی و دکتر صدر ارتباط و مسئولیت داشتند در دفتر نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه و بیشتر یک فعالیتهای اداری گونهای داشتند بیشتر از آنکه فعالیت دانشجویی داشته باشند در محیط دانشگاه. دکتر صدر و حسین محمدی ارتباط خیلی نزدیک با آیتا… محفوظی که آن زمان از شورای سه نفره نمایندگان ولیفقیه در دانشگاهها بودند داشتند.
من هم از زمان ارتباطم با هیئت حضرت زهرا (س) با آقای حسین محمدی که مسئول دفتر آقای عبدخدایی د رمعاونت اجرایی دفتر نمایندگی ولیفقیه در دانشگاهها بودند، همکاری داشتم و جلساتی داشتیم و مجموعه جزواتی تهیه میکردیم. یا مثلاً در زمان ریاست جمهوری «آقا» جلسات پرسش و پاسخی را با حضور ایشان در دانشگاه تشکیل میدادند که یکی از آن جلسات را من مجری بودم.
این فعالیتهای ما ادامه داشت و رفتهرفته ما به این نتیجه رسیدیم که آن دو مجموعه دانشجویی امکان نزدیک کردنشان به هم وجود ندارد. من ه یکبار پس از یک جلسه یک اختلاف نظری با آقای طبرزدی پیدا کردم و بحث شدیدی شد و همان موقع من احساس کردم ایشان دچار یک خودباوری اغراقآمیز شده است و به خود اجازه اظهار نظر در هر مسئلهای و همچنین حق دانستن آن اظهار نظرها را میداد، که عملاً من از آن موقع ارتباطم را با آن مجموعه قطع کردم. در سال ۶۸ بود که بحث جامعه اسلامی دانشجویان مطرح شد و پیشنهاد آن از طرف آقای مرادیان به من داده شد و من استقبال کردم. جامعه اسلامی دانشجویان قبل از ما در سال ۶۶ عنوانش مطرح شده بود توسط آقایان مشکینی، ملکوتی، رحیمییگانه و دیانتی در انتخابات مجلس سوم.
من البته قبلاً با آقای دیانتی در کمیته دانشجویی جامعه روحانیت مبارز همکاری داشتم و ایشان را میشناختم. اینها یک اساسنامهای را برای «جامعه» آماده کرده بودند که در آن دانشجو را به مفهوم عام گرفته بودند که طلاب را هم در بر میگرفت و این خودش شاید عاملی بود که فعالیت دانشگاهی آنها را کمرنگ میکرد. آنها خواسته بودند که کار را به جمع دیگری بسپارند و با آقای بادامچیان هم مشورت کرده بودند ما اولین جلسه را در محل جامعه زینب فعلی تشکیل دادیم. هماهنگ کننده آن جلسه آقای سهلانی بودند و قرار شد آقای بادامچیان هم بیایند و ما (یعنی من و آقای سهلانی و آقای مرادیان) بنشینیم و ببینیم که چه باید کرد. در آن جلسه دو تا سؤال اصلی از آقای بادامچیان پرسیدیم. یکی اینکه ما معتقد بوده و هستیم که در یک مظام ولایی حرکتی اگر میخواهد آغاز شود ولو آنکه تصریح هم نشود باید اجمالاً بدانیم که رهبری با آن مخالفتی ندارند. و این یک سؤال ما بود که چگونه مطمئن بشویم که آقا مخالفتی ندارند. آقای بادامچیان میگفتند که پس از تعطیلی حزب از همان زمان امام (ره) هم این بحث مطرح بود که نیروهای حزب متفرق نشوند و اینکه تحت عنوان جوامع اسلامی فعالیت شاخههای مختلف حزب ادامه یابد مطرح شده بود هم با خود حضرت امام (ره) و هم با مقام معظم رهبری و میگفتند که تأیید کلیت قضیه را گرفتهاند. و البته ما بعد از طریق خود «آقا» نیز در دیدار آقای درخشان با ایشان این تأیید تقویت شد.
سؤال دوم ما از آقای بادامچیان این بود که خوب شما در این تشکیلات چکارهاید؟ یعنی چه نقشی برای خودتان قائل هستید؟ که ایشان آنجا صراحتاً گفتند که نه ما برای خودمان جایگاه خاصی قائل نیستیم و میخواهیم کار را بدهیم که شما انجام بدهید. ما البته میدانستیم که ایشان در راهاندازی جوامع اسلامی نقش مهمی داشتند و نفوذ داشتند لذا میخواستیم مطمئن شویم که آیا جوامع اسلامی دانشجویان را هم همانطور میخواهند اداره کنند یا اینکه نه کار را به خود ما دانشجویان بسپارند. نهایتاً از این دو مورد که مطمئن شدیم، احساس کردیم که میتوان این کار را انجام داد. علاوه بر آنکه فکر میکردیم که این کار میتواند در انسجام بخشیدن به نیروهایی که بیرون دانشگاه بطور پراکنده فعالیت میکردند هم کمک کند.
بدین ترتیب هستند اولیه جامعه اسلامی دانشجویان با ترکیب جدید تشکیل شد و آقای درخشان را آقای سهلانی معرفی کردند و آقای نصر را هم آقای مرادیان اصرار داشتند که در جمع حضور داشته باشند. از مهمترین بحثهای طولانی اولیه این بود که اول کار تشکیلاتی کنیم یا اینکه اول حضور پیدا کنیم در دانشگاه بطور علنی و عملی. که بحثها خیلی مفصل و طولانی شد و در نهایت هر د کار را با هم آغاز کردیم. با حضور ما در دانشگاه در آن مقطع که دوره سیاسی خاصی بود، همزمان با انتخابات میاندورهای مجلس سوم و اهمیت تشکیل یک گروه دانشجویی جدید ه خیلی زیاد بود آن زمان، مجموعه اینها را بحث شد که عملاً خیلی از وقت اعضا صرف برنامههای عملی و حضور در دانشگاه گردید لذا خیلی کار تشکیلاتی انجام نگرفت.
اولین جلسه ما در دانشگاه سخنرانی چهار تن ا زکاندیداهای جامعه روحانیت در انتخابات بود که قرار بود در دو جلسه انجام شود و جلسه اول آن که با استقبال زیاد هم روبرو شده بود، به درگیری و خشونت شدید نیروهای انجمن دانشکده پزشکی انجامید و به شدت متشنج شد برای جلسه دوم با آیتا… محفوظی و آقای امرالهی نماینده ایشان هماهنگ کردیم و خود آقای امرالهی در جلسه ما حضور یافتند و نوشته مکتوب از آقای محفوظی راجع به رسمیت این جلسه گرفتیم لذا جلسه دوم به نسبت با آرامش بیشتری برگزار شد. در جلسه اول خانم بهروزی و آقای نبوی بودند، که ناتمام ماند. در جلسه دوم آقای عسگراولادی و آقای موحدی کرمانی صحبت کردند و این اولین جلسه فعالیت جامعه بود که بطور رسمی و بدون التهاب در محیط دانشگاه برگزار شد و بعد از آن فعالیتها هم به تدریج ادامه یافت.
■ لطفاً راجع به گسترش فعالیتهای جامعه خصوصاً فعالیتهایی که در زمان دبیری شما انجام گرفت و روند گسترش شاخههای جامعه در شهرستانها توضیح بفرمایید.
– ما آن زمان دو تا کار را سعی میکردیم جدیتر دنبال کنیم: یکی واحدهای مروبط به خود شورای مرکزی را سعی کنیم فعالتر کنیم. مثل واحد تشکیلات و شهرستانها و واحد عقیدتی – سیاسی و … ما در دفتر سیاسی سعی داشتیم که به موقع تحلیل و موضع داشته باشیم و حضور فعالی در عرصه سیاست. کار دوم ارتباط یافتن با شخصیتها و مسئولینی بود که فکر میکردیم ارتباط با آنها هم از جهت مطرح شدن نام جامعه و هم از جهت تصحیح نگاه آنها به «جامعه» اهمیت داشت. البته آن زمان بحث رابطین شهرستانها هم مطرح بود و جلساتی با حضور آنها هم تشکیل میشد لیکن خیلی موفقیت نداشت. هم بدلیل بعد مسافت و ناهماهنگی در رفت و آمدها و همچنین دیر به دیر تشکیل شدن جلسه و از دست دادن فرصتها و … عملاً کار موفقیتی نداشت. صرف نظر از شکل ظاهری جلسه و اینکه مثلاً از شهرستانها هم مشارکت بکنند و … امروز هم من معتقد نیستم که حضور افرادی از شهرستانها در شورای مرکزی چندان طرح مطلوبی نیست چون این افراد نه حضور چندانی در مرکزیت دارند که بخواهند نظارت کنند و یا در مسائل خاص پیش آمده تصمیمگیری کنند و لذا عملاً تصمیمگیری و کار بر عهده اعضاء حاضر در مرکزیت میشود.
به هر حال من یادم نمیآید ما آن زمان سرمایهگذاری خاصی بر روی گسترش شاخهها در شهرستانها کرده باشیم و بیشتر روی همان دو محوری که عرض شد کارها متمرکز بود.
■ یک پرسش مطرح در مورد نگاه شما بعنوان یکی از اعضاء هیئت مؤسس به مسئله «استقلال عمل» جامعه و شکل کار و راهکردهایی که از همان ابتدا مد نظر شما بود تا جامعه اسلامی دانشجویان ضمن حفظ ارتباط خودش با برخی شخصیتها و جناحها و گروهها، استقلال عمل و تصمیمگیری خودش را حفظ کند حالا چه در نسبت با مثلاً جامعه روحانیت مبارز آن زمان و چه در سایر تشکلهای باصطلاح همسو؟
– ما در بحث اساسنامه،در قدیم یک بندی بود که مثلاً یک نماینده از طرف رهبری بر کار جامعه نظارت کنند. لیکن در هیئت مؤسس جدید ما این بند را حذف کردیم به چند دلیل:
اولاً از نظر تجربه، حضور نمایندگان ولیفقیه در تشکلهای سیاسی تجربه چندان موفقی نبود و برخی اختلافات پدید آمده بین آن فرد نماینده بعضاً مشکل آفرین میشد و منجر به کدورتهایی میشد بین آن تشکیلات و اصل رهبری. ثانیاً ما خودمان هم معتقد بودیم که در این تشکیلات نباید از رهبری فرج بشود. و ثالثاً اصلاً این کار عملی نمیدانستیم. لذا آن بند را حذف کردیم.
لیکن بحث سلامت تشکلها و حفظ آن مسیر کلی صحیح یکی از دغدغههایی بوده که همواره نزد افرادی که تقید به این مسائل داشتهاند مطرح بوده است. این دغدغه از ابتدا د رجامعه اسلامی دانشجویان هم مطرح بود. لیکن در اوایل ما چندان مسئله و اختلافی نداشتیم. حتی در آن زمان جلساتی در جامعه روحانیت بود و ما جزء جوامع فعالی و پر مشارکت در آن جلسات بودیم. لیکن از همان ابتدا ما هیچکدام و من خودم شخصاً هم هیچ وقت اعتقاد نداشتم که ما وابسته به این جناح باید باشیم. و این حتی در جلسات تصریح میشد که ما در دانشگاه نباید بگونهای عمل نیم که منتسب به این جناح بشویم.
این البته در نظر بود. در عمل ما متأسفانه دقیقاً همان رفتارهایی را کردیم که باعث میشد ما را متهم به وابستگی به جناح بکنند و حق هم داشتند. البته ما در بسیاری از جلسات با بسیاری از تصمیمات و نظرات آقایان و گروهها مخالف بودیم و نظرات دیگری داشتیم ولی در کل اعتقادمان هم این نبود که رفتارمان را طوری طراحی کنیم که بصورت «مخالفت» قلمداد بشود. شاید یکی از مهمترین مواردی که استقلال جامعه اسلامی دانشجویان ظهور و بروز یافت در انتخابات مجلس چهارم بود که ما با دو نفر از لیست جامعه روحانیت مخالف بودیم و معتقد بودیم که دلیلی برای دفاع از آن افراد نداریم. این موارد اولین مسئلهای بود که در سطح جامعه و مجموعه تشکلهای همسو اتفاق افتاد و بعضاً هم در داخل جامعه و هم در سایر تشکلها تعبیرهایی داشتند که جامعه اسلامی دانشجویان منحرف شدهان و از راه به در شدهاند و … این در حالی بود که ما از قبل با آقایان از جمله آقای ناطق نوری هماهنگ کرده بودیم و در جریان بودند و پذیرفته بودند. نکته مهمی که باید اینجا گفته شود همین است که آیا اصلاً خود روحانیت انتظار ا زما داشتند که ما «تابعالفعل بالفعل» هر چه که میخواهند ما عمل بکنیم؟ ما حقیقتاً چنین احساسی نکردیم که جامعه روحانیت مبارز تهران از ما چنین انتظاری داشته باشند. ممکن بود خوشحال باشند از اینکه ما هم همراهی میکنیم با آنها. ولی ما ندیدیم که آنها چیزی را به ما تحمیل کنند و یا ما را در منگنه قرار دهند. کارها براساس تصمیماتی بود که ما خودمان میگرفتیم، لیکن این مواضع و تصمیمات ما غالباً همخوانی داشت با نظرات جامعه روحانیت. هر چند طبیعتاً جامعه روحانیت یک مصالح و اقتضائاتی دارد که این مصالح الزاماً مصالح سایر تشکلها و افراد نیست. ما ملزم نیستیم که آن اقتضائات را برای خودمان داشته باشیم. البته اصول کلی و جهتگیری کلی درست است لیکن در مصادیق ممکن است بحث متفاوت باشد. ممکن است افرادی را به مصالحی جامعه روحانیت لازم بداند مثلاً در لیست خود بگنجاند. حالا درست یا غلط کار نداریم. اما بقیه که لازم نبود دقیقاً طبق آن مصالح عمل کنند. در آن زمان هم برخی بودند که میگفتند هر کسی که جامعه روحانیت گفت ما باید عمل کنیم ول آنکه صددرصد بدانیم که اشتباه بوده است. آن زمان ما مخالف این حرف بودیم و میگفتیم اصلاً این حرف غیر منطقی است و خلاف تکلیف است. اگر ما حجت نداشته باشیم برای کارمان که نمیتوانیم عمل کنیم. خلاصه این قدر اختلافات شدید شد که قرار شد از خود آقای مهدویکنی سؤال کنیم. از ایشان سؤال کردیم و فرمودند که بله ما یک سری تکالیفی و مصلحتهایی و اقتضائات خاص خودمان را داریم که شما اصلاً ملزم نیستید که آنها را رعایت بکنید و چه بسا تکلیف شما چیز دیگری باشد. ولی بعضی علیرغم این صحبتهای آقای مهدوی باز هم میگفتند نه و نمیپذیرفتند و میگفتند ایشان مثلاً بزرگواری کردهاند!! خلاصه این ذهنیت از همان زمان هم بود و من شخصاً از همان زمان هم حالت ولایتی برای جامعه روحانیت اعتقاد نداشتم. و آنها چنین چیزی را برای خودشان قائل بودند. البته یک نکته مهم دیگر که نگرانیهای اخیر هم از این جهت است این است که ما یک وقتی میگوییم که ما با جامعه روحانیت و مجموعههای دیگر که حالا بعنوان افراد؟ خوش سابقه و دارای سلامت که میشناسیم مینشینیم حداقل حرفهای آنها را میشنویم و عمل کردن و نکردن آن بعد بر میگردد به تصمیم خودمان، اما یک وقتی است که اساساً اینها را به کلی میگذاریم کنار و میگوییم ما هیچ کاری با اینها نداریم، خودمان میخواهیم بنشینیم و هر کاری خواستیم بکنیم. به نظر من معنای استقلال اگر این دومی باشد، این زمینه خطا و انحراف را افزایش میدهد. نمیگویم که الزاماً این خودش انحراف است ولی میتواند زمینههایی را فراهم کند برای اینکه آدم به خطا برود. ما میتوانیم ارتباط خیلی صمیمانه و دوستانه هم داشته باشیم با خیلی از مجموعهها ولی نهایتاً خودمان تصمیم بگیریم. لیکن با بصیرت بیشتر. با شنیدن حرفهای دیگران و اگر میخواهیم کاری در مخالفت بکنیم واقعاً یک دلیل خیلی محکم داشته باشیم که جهت را بر ما تمام بکند و ما به تکلیف خود عمل کنیم. اینگونه اگر به تکلیف عمل کردیم حتی اگر اشتباه هم کرده باشیم به نظر من ارزشمندتر از آن است که حالا یا کورکورانه تبعیت کنیم و یا آنکه دنبال تکلیف نباشیم و یک کاری را سرخود خودمان انجام بدیهیم ولو آنکه احیاناً نتیجه مثبت هم داشته باشد.
به نظر من وظیفه ما همان است که در رفتار اسلامی هم توصیه شده که اقوال مختلف را بشنویم و از احسن آن تبعیت کنیم. این خیلی فرق میکند با انکه ما بگوییم ما خودمان مینشینیم فکر میکنیم و به هر نتیجهای رسیدیم، عمل میکنیم. این معنای استقلال فکر میکنم معنای درستی نیست.
■ در بحث استقلال، یک بخش هم مربوط به مسائل اقتصادی و مالی تشکلها است و این نقش مهمی در استقلال یا وابستگی یک تشکل میتوان ایفا کند. آیا به نظر شما فعالیت اقتصادی در راه نیل به خودکفایی مالی برای یک تشکل به صلاح هست یا نه و اگر نیست چگونه باید برای تبعات توقعات و انتظاراتی که در مقابل کمکها به جامعه بوجود میآید راه حلی اندیشید؟
– این بحث یک بحث بسیار جدی در همه تشکلهای سیاسی بوده و هست و بسیاری اعتقادشان این است که یک تشکیلات سیاسی بدون یک پشتوانه مالی نمیتواند کارهای خودش را به خوبی انجام دهد. طبیعی هم هست که بطور کلی آن کسانی که کمکهای مالی میکنند، یک انتظاراتی داشته باشند. ولی از سوی دیگر معمولاً تشکلهایی که سعی کردهاند تقید خود را حفظ کنند چون معمولاً فعالیتهای اقتصادی که کنار فعالیت سیاسی هست، از یک ابزارهای غیر سالم استفاده میکند، آنهم یک آفتی است که عارض میشود، یا آنکه وقتی که در یک تشکیلاتی پول احیاناً زیاد شد این هم میتواند یک سری تبعات منفی داشته باشد. به نظر من بایستی که کار اقتصادی در کنار فعالیت سیاسی باشد. لیکن شرط آن سلامت انجام شدن آن کار و یک نظارت بسیار دقیق بر اینکه در آمدها چگونه و از کجا بدست میآید و چگونه هزینه میشود. که البته تأکید میکنم که این قسمت چون خیلی کار سختی است معمولاً کل کار را زیر سؤال میبرد. ولی من در خود جامعه تا آن زمان که خودم حضور داشتم، یادم نمیآید که ما از جاهایی که کمکهای مالی گرفتیم از ما توقع خاصی را داشته باشند. یعنی مثلاً مشروط به ما پول داده باشند که فلان کار را در انتخابات برایشان انجام دهیم یا فلان موضعگیری را انجام بدهیم. هیچ موردی را من یادم نمیآید که آقایان از ما توقع خاصی یا انتظار خاصی داشته باشند. علتش هم این بود که آنها سمت و سوی کلی جامعه را معتقد بودند که سمت و سوی صحیحی است.
البته برخی آقایان محبت میکردند کمک میکردند و میگفتند ما به شرطی کمک میکنیم که شما (هیئت مؤسس) نظارت کنید روی رفتار جامعه. به فرض به ما و یا بعضی از ماها این را تکلیف میکردند که شما نظارت داشته باشید روی فعالیتهای کلی جامعه، ولی اینکه بخواهند بگویند مثلاً شما اینجا آن نوع موضع بگیرید، اینجا فلان کار را بکنید، من هیچ موردی را سراغ ندارم و اتفاقاً من اخیراً هم شنیدم که خدمت «آقا» هم این قضیه مطرح شده که بعضی از آقایان کمک مالی کردند و توقع داشتند برای خود من خیلی سؤال بود که مثلاً چه موردی اتفاق افتاد؟ آیا واقعاً توقّعی بوده است حالا باید در یک فرصتی ا دوستان بپرسیم ببینیم چه بوده است.
■ بعنوان آخرین بحث اگر توصیه و یا توضیح دیگری دارید که برای اعضا مفید میدانیم، بفرمایید.
– توصیه که … حالا خدمت اعضاء میرسیم … قرار نیست که ما حرفهایمان را بصورت مکتوب منتقل کنیم به اعضاء …
■ اعضاء صد سال آینده را عرض کردم!
– … خدمتتان عرض کنم که این حرکتی که شروع شد با توجه به مقطعی که شروع شد و شرایطی که آن زمان داشت. خیلی سخت گذشت. هیچ یک از دوستان که الان آمدهاند در جامعه و یا در آینده میپیوندند حقیقتاً نمیتوانند آن شرایط را درک کنند که با چه خون دلهایی و با چه مشقتهایی این حرکت شکل گرفت و به اینجا رسید که الان ما در اکثریت دانشگاهها جامعه داریم، آیین نامهای وضع شد، اسم جامعه در آیین نامه شورای انقلاب فرهنگی آمد،اینکه خدمت رهبر انقلاب، رئیس جمهور وقت و … رسیدیم. به هر حال همیشه دوستان باید متوجه آن زحماتی که کشیده شده باشند و امروز آنها ادامه دهندگان آن حرکت باشند.
کتکهایی که خورده شد، دندانهایی که شکسته و انواع هزینههای مادی و معنوی که انجام شد را نباید فراموش کرد. مسئله دوم انگیزهها و آرمانها و اهدافی است که از ابتدا در این حرکت وجود داشت و به نظر من آن اهداف هنوز هم بسیار مقدس و قابل دفاع هستند. دوستان امروز به جهت رعایت امانت هم که هست چیزی که امروز به دست آنها سپرده میشود باید دقت کنند که از مسیر آن اهداف و انگیزههای اولیه خارج نشود،که در غیر این صورت این خیانت در امانتی است که به آنها سپرده شده است. هیچ انگیزه قدرت طلبی و سکوی پرتاب و … در این حرکت وجود نداشت،چون آن زمان که این حرکت آغاز شد در حقیقت اصلاً حضور در جامعه یک امر منفی محسوب میشد. مثل همین امروز که دوباره شرایط تغییر کرده است. شاید در یک مقاطعی میشد از جامعه بعنوان سکوی پرتاب استفاده کرد اما نه در شرایط قل چنین مواردی به ذهن خطور میکرد و نه امروز چنان شرایطی فراهم است. این خودش شاید عامل این باشد که کسی با اهداف مادی نباید در جامعه ولی بالاخره باید مواظب بود.
نکته دیگر که فکر میکنم «آق» هم اشاره کردهاند ما به خاطر رشد کمیّت را از دست ندهیم. مثلاً افتخار نکنیم حالا نمیدانم پنجاه تا شاخه داریم، نمیدانم چند هزار تا عضو داریم. اگر بخواهد به اینها بسنده بشود تشکیلات آسیبپذیر میشود. اگر کادرهای سالم و با محتوا ول اندک ساخته بشوند، این خیلی ارزش بیشتری دارد از یک سیاهی لشکری که قابل دفاع نباشد. این نکته مهمی است که ما همّ خود را بگذاریم بر افزایش سلامت و کیفیت جامعه نه بگذاریم روی کمیت و افتخار بکنیم. البته اگر این د تا با هم باشد که خیلی باید خدا را شاکر باشیم. اما معمولاً اگر ذهنها معطوف به افزایش کمیت باشد از کیفیت کاسته میشود، باید بیشتر دنبال کیفیت بود.
نکته آخر اینکه یک تشکیلات اولاً باید یک مجموعه ضوابط و قوانین صحیح را باید سعی کند برای خود تدوین کند و ثانیاً همه افراد یک بخش از تمرین برای در چهارچوب قانون عمل کردن و مهار خودشان و پرهیز از آن روحیات غریزی که انسان نمیخواهد محدود به قوانین شود، را در تشکیلات انجام بدهند و عملاً خود مقید باشند به آن ضوابط تشکیلاتی تا انشاءا… آماده بشوند برای کارها و برنامههای آینده.
مصاحبه با برادر سهلانی عضو هیئت مؤسس جامعه اسلامی دانشجویان
● از جناب آقای سهلانی میخواهیم که راجع به فعالیتهای دانشجویی خودشان قبل از تشکیل جامعه اسلامی دنشجویان توضیحاتی فرمایند و روندی که نهایتاً منجر به حضور ایشان در جمع هیئت مؤسس جامعه اسلامی دنشجویان و آغاز یک فعالیت جدید گردید را تشریح بفرمایند.
– بسما… الرحمن الرحیم. من از سال ۶۳ وارد دانشگاه شدم در رشته مدیریت اداری. تا سال ۶۴ عملاً فعالیتی در دانشگاه نداشتیم. و با توجه به اینکه قبلاً ما در حزب جمهوری اسلامی فعالیتهایی داشته بودیم و د رآن سالها بحث تعطیل شدن حزب هم مطرح بود و عملاً پس از این واقعه ارتباطات تشکیلاتی ما، رها شده بود. با توجه به جوّ حاکمی که در آن زمان در دانشگاهها در اختیار تحکیم وحدت و انجمنهای اسلامی بود با آن تفکراتی که مطلوب ما نبود ما دنبال یک محملی بودیم که بتوانین یک فعالیت دیگری را در قالب دانشجویی پیریزی کنیم.
من هم پس از مدتی توسط یکی از دوستان دعوت شدم به جلسات همان گروه آقای طبرزدی و دوستانشان که ابتدا اسم خاصی هم نداشت. اما جلساتی بود و رفتهرفته ما در هسته مرکزی آن جمع حضور یافتیم که آقای طبرزدی و علیاحمدی، آقای صفری و تعدادی دیگر نیز جزء مرکزیت آن جمع بودند. آن زمان اینها با دفتر ریاست جمهوری وقت ارتباطات نزدیکی داشتند و از طریق آقای میرمحمدی مورد حمایت واقع میشدند. به هر حال تصمیم گرفتیم که این جریان دانشجویی را تقویت کنیم و تشکیلات آنرا منظمتر کنیم که نهایتاً نام «کانون شهدای ۷۲ تن» برای آن گروه برگزیده شد. پس از این اردوهایی را از مجموعه همین نیروها با گرایشهای فکری نزدیک برگزار میکردیم و یک سلسله جلساتی را هم با صبغه فرهنگی برگزار میکردیم. خب معمولاً آنهایی که بصورت رسمی نمیتوانند وارد فعالیت سیاسی بشوند سعی میکنند از راه فرهنگی ابتدا وارد بشوند یواش یواش جای پا باز کنند و زیاد حمله به آنها نشود و انگ خطی نخورند! خلاصه ما هم به همین ترتیب کار رادر آن جمع ادامه دادیم. البته یک مسئله دیگر هم این بود که در زمان ریاست جمهوری «آقا» هم که این گروهها با ایشان ارتباط داشتند در دیدارهایی که با ایشان صورت میگرفت «آقا» نظرشان این بود که انجمنهای اسلامی باید حفظ شوند و تضعیف نشوند و چنین مواضعی که بدین مفهوم بود که حرکتهای دانشجویی هم در یک قالب باشد و متفرق نشود. به همین دلیل هم بود که مثلاً گروه آقای طبرزدی و اینها ابتدا فقط کارهای فرهنگی – اعتقادی میکردند و از چهرههای سیاسی استفاده نمیکردند. فعالیت ما در این جمع ادامه داشت تا مسئله تشکیل جوامع اسلامی پس از تعطیل حزب مطرح شد. یک تعداد از بچههای شاخه دنشآموزی حزب که بعضی دانشجو و برخی طلبه بودند تحت عنوان «جامعه اسلامی دنشجویان» فعالیتی را آغاز کردند. مؤسسین اولیه آن آقایان مشکینی، علیزاده، ملکوتی، رحیمی یگانه و … بودند که در انتخابات مجلس سوم صرفاً با اطلاعیهای اعلام حضور کردند و از لیست جامعه روحانیت دفاع کردند. بدلیل آنکه حضور چندانی در محیط دانشگاه نداشتند صرفاً به کارهای اولیه مثل تنظیم یک اساسنامه نیمبندی و یک مهر و … پرداخته بودند ما آن زمان در کانون شهدای ۷۲ تن بودیم به ما پیشنهاد کردند که بیایید ما با هم همکاری کنیم. این پیشنهاد را ابتدا من و سپس آقای مرادیان با آقای طبرزدی مطرح کدیم و در جلساتی بحث کردیم با آقایان. لیکن در آن زمان این گروه دیگر رفتهرفته در فعالیتهای سیاسی وارد شده بود و میخواستند در محیط دانشگاه حضور داشته باشند و دنبال اسمی مشابه اسم انجمنهای اسلامی هم بودند تا بتوانند راحتتر در محیط دانشگاه نفوذ کنند. البته ما با همین انتخاب اسم مشابه هم مخالف بودیم. اما آقایان آن زمان خیلی امر بر ایشان مشتبه شده بود و خودشان را یک گروه قوی که توان ایستادن مقابل دفتر تحکیم دارند، میدانستند و من از همان زمان احساس کردم اینها رگههای نفسانیت در ایشان تشدید شده است. ما در جلسه آخری که بحث همکاری با جامعه اسلامی دانشجویان مطرح بود و ما پیشنهاد کردیم که آقای مشکینی و … هم در شورای مرکزی این جمع حضور یابند که آنها شدیداً مخالفت کردند دیگر پس از آن جلسه بیرون آمدیم طی صحبت با آقای مرادیان تصمیم گرفتیم که برویم جامعه اسلامی دانشجویان را راه بیاندازیم و به آنها نشان بدهیم میشود در یک قالبی که آن موقع وجود داشت و زمینه مناسبی بود کار دانشجویی انجام داد.
من از طریق آقای رحیمی یگانه، یک دو جلسه با دوستان قبل صحبت داشتم و بیشتر آقای رحیمی یگانه دنبال بودند. خب آن ترکیب قبلی خودشان گفته بودند که به دلایلی نمیتوانند فعالیت جامعه اسلامی دانشجویان را ادامه بدهند و از طریق آقای بادامچیان هم دنبال نیروهای فعالی دیگری بودند که کار را به آنها بسپارند. اولین صحبتها را من با آقای بادامچیان هم دنبال نیروهای فعالی دیگری بودند که کار را به آنها بسپارند. اولین صحبتها را من با آقای رحیمی یگانه داشتم. بعد با آقای مرادیان صحبت کردیم. سپس به تدریج دوستان دیگر هم دعوت شدند ابتدا آقای فضائلی و سپس هم آقای درخشان و آقای نصر. کار اول ما، بیشتر روس اساسنامه قبلی بود و اینکه چگونه فعالیت را آغاز کنیم که در ابتدا بحثهای فراوانی مطرح بود که مهمترین آنها این بود که آیا ما باید اول به تقویت تشکیلاتی خود بپردازیم سپس وارد محیط دانشگاهها بشویم یا بالعکس … دوستان متفکرتر ما مثل آقای فضایلی و آقای نصر، بیشتر معتقد بودند که اول پیریزیهای تشکیلاتی و جذب نیرو و … صورت گیرد. ماها که بیشتر شور و شتاب داشتیم میخواستیم یک حرکتی را شروع کنیم و میگفتیم باید برویم کار را در محیط دانشگاه شروع کنیم. خلاصه نهایتاً تصمیم گرفتیم که هر دو کار را با هم پیش ببریم. آن زمان تقریباً دیگر مصادف بود با فارغالتحصیلی ما و عملاً با توجه به علاقمندی و حضور بیشتر در محیط دانشگاه آقای مرادیان محور بودند در کارها و حرکت جامعه اسلامی دانشجویان اولین حرکتی دانشجویی بود که با اسم و رسم در خود محیط دانشگاه به فعالیت عملی و علنی بصورت مستقل و جدا از دفتر تحکیم اقدام نمود.
● لطفاً راجع به چگ.نگی گسترش فعالیت جامعه و ارتباط با دانشجویان دانشگاههای دیگر و تشکیل جامعه در شهرستانها نیز توضیحاتی بفرمایید. گو اینکه شما اولین مسئول تشکیلات و امور شهرستانهای جامعه اسلامی دانشجویان هم بودهاید؟
– وقتی که اسم جامعه و مواضع جامعه آشکار شد خصوصاً پس از دو جلسه اولی که دانشگاه تهران برگزار شد و اعضای انجمن با خشونت و درگیری در آن اختلال کردند و به ضرب و شتم و قطع برق و … پرداختند، نام جامعه در مطبوعات و در سطح کشور مطرح شد. خود برخوردهای خشونت بار انجمن اسلامی با ما باعث شد ما بیشتر مطرح شویم و شناخته شویم. و طبیعتاً آن افرادی که قبلاً چه از طریق حزب جمهوری و چه بعد در ارتباط با جامعه روحانیت بودند و جلسات هماهنگی داشتند و دانشجو بودند، خودشان علاقمند بودند و تماس گرفتند با ما و به تدریج در شهرستانها عمده مثل اصفهان و شیراز و مشهد و کرمان و … دانشجویانی که از نظر تفکر با ما قرابت داشتند. با مراجعه به ما یا مراجعه به شخصیتهای سیاسی که همسویی فکری داشتیم، ارتباط برقرار میکردند و ما یک ارزیابی میکریدم و به تدریج فعالیت آنها شکل میگرفت.
● ترکیب شورای مرکزی جامعه چه تغییراتی کرد؟
– تا مدتها همان پنج نفر در مرکزیت جامعه بودند. پس از مدتی آقای رضا رفیقدوست نیز به این جمع افزوده شد و بعدها هم آقای دهقان. البته گردانندگی کارها بیشتر بر دوش همان پنج نفر بود. آقای نصر هم عملاً تا زمانی که پس از آقای مرادیان و پس از دوره کوتاهی که اقای فضائلی دبیر بودند، دبیری جامعه را برعهده گرفتند فعالیت چندانی د رجمع ما نداشتند و بیشتر در حد مغز متفکر!! بودند و زیاد حضور پیدا نمیکردند. پس از دوران دبیری ایشان حضور بشتری یافتند. در دوران دبیری ایشان بود، که کار بسط و توسعه یافت و اولین طرح ایشان این بود که شورای مرکزی انتخاب کنیم با حضور دبیران جامعه در شهرستانها و آنها هم در تصمیمگیری در چنین جمع پر تعدادی. خلاصه پس از مدتی این طرح ه منتفی شد و دیگر کار بیشتر بر دوش خود آقای نصر بود تا زمان تشکیل کنگره و انتخاب شورای مرکزی با ترکیب جدید.
● راجع به زمینههای گسترش نفوذ و فعالیت جامعه اسلامی دانشجویان در محیط دانشگاهها اگر توضیحی دارید بفرمایید.
– حرکتهای مخالف انحصار و تمامیت خواهی دفتر تحکیم در دانشگاهها از قبل بو لیکن پراکنده و انسجام نیافته و عملاً با توسل به سیطره انجمنها این حرکتهای مخالف جزیی هیچگاه به ثمر نمیسید. اما با حضور افراد با انگیزه و فعال در یک جمع متشکل این سد تا حدودی شکسته شد. از طرفی با رحلا حضرت امام (ره) و رهبری حضرت آیتا… خامنهای وضعیت سیاسی کشور هم تغییر کرد. چون مجموعه طیف دفتر تحکیم در زمان حضرت امام (ره) هم از سوی برخی افراد بیت حضرت امام (ره) مورد حمایت بودند، هم از طرف دولت ساپورت میشدند، بعد از تغییر رهبری و تغییر دولت عملاً نفوذ دفتر تحکیم وحدت هم به تبع سایر تشکلهای وابسته آن جناح و تفکر تا حدودی کمتر شد و این خود زمینهای بود که تشکلهای دیگر ه بتوانند فعالیت کنند.
حالا البته ماها داعیههای «ولایت پذیری و حمایت هم داشتیم. زیرا تا زمانی که حضرت امام (ره) بودند آیتا… خامنهای، خودشان قطبی بودند در جریانات سیاسی کشور و جریانی بودند در مقابل جریانی که عمدتاً حاکمیت داشت آن زمان. خب آن جریانی که تا دیروز حاکمیت داشت و با ایشان برخورد هم میکردند، موضع هم میگرفتند بعید بود که در شرایط جدید رهبری ایشان همه چیز را به سرعت فراموش کنند و خودشان را تطبیق بدهند و لذا بحثهای داعیه ولایت داشتنو حمایت از ولایت و … از سوی نیروهای این جناح در زمان امام (ره) حاکمیت داشت عمدتاً خود را سینه چاک ولایت میکردند و در عوض جناح دیگر به تأویل تفسیر و ارشادی مولوی قلمداد کردن نظرات حضرت امام (ره) و … میپرداختند! در حالیکه کمتر میشود که بعد از رهبری مقام معظم رهبری چنان برخوردهایی را ما در جامعه داشته باشیم و سعی میکنند همه (جناحهای مختلف) بیایند در همان جهت و ندایی که رهبری میدهند. اما در گذشته برخی از آقایان منتسب به جناح راست حتی روی نظرات حکومتی حضرت امام (ره) حرف داشتند و برداشت آنها فرق میکرد. بعد از رهبری مقام معظم رهبری کمتر این مباحث مطرح میشد. اما خب یک عدهای که احساس میکردند با رهبری ایشان قدرت بیشتری در جامعه میتوانند تحکیم کنند و یا دعواهای قدیم را در قالبهای جدید مطرح کنند خیلی سعی کردند تشدید کنند بحثهای ولایت و ولایت فقیه و «اسلام در خطر است»! و از اینگونه مباحث را دامن میزدند.
● بحث استقلال عمل جامعه اسلامی دانشجویان از ابتدا چه اندازه برای هیئت مؤسس مطرح بود و اهمیت داشت؟
مثلاً در مورد شکل ارتباط با جامعه روحانیت و یا سایر تشکلهای و شخصیتهای این جناح و اینکه چگونه استقلال عمل «جامعه» در ارتباط با این نهادها و افراد حفظ شود، آیا مطرح بود برای شما و چگونه با این مسائل برخورد میکردید؟
– آن موقع هم این بحثها مطرح بود. مثلاً بحث این بود که مشروعیت «جامعه» باید از طریق رهبری گرفته شود. حتی در اساسنامه بحث مشروعیت «جامعه» و نظارت روحانیت بر «جامعه» مطرح بود، که در اساسنامه جدید ما دیگر این مبحث را نگنجاندیم.
البته آنجا هم روحانیت صرفاً به معنای «روحانیت مبارز» نبود. هر چند آن زمان روحانیت مبارز اصلاً شاخص روحانیت بود و هنوز مجمع روحانیون چندان طرح نشده بود. به علاوه آن زمان ترکیب جامعه روحانیت بسیار متفاوت بود. آن ادراک سیاسی و آن شهامتی که ترکیب شورای مرکزی جامعه روحانیت آن زمان داشت را ما دیگر امروز – با وجود اعضاء خیلی خوب و از محترمی که در این شورا هستند. نمییابیم. شما مثل آیت ا… خامنهای، آیتا… مهدویکنی و آقای هاشمی رفسنجانی دیگر د جامعه روحانیت پیدا نمیکنید.
با این وجود حتی همان موقع هم من خودم قائل به این نبودم که حالا حتماً یک تشکل دانشجویی باید برود مثلاً از رهبری اجازه بگیرد. یک تشکل صنفی که چهار پنج نفر دانشجو که هیچ کس آنها را نمیشناسد راه انداختند حالا رهبری بیاید به اینها اجازه بدهد که شما بروید فعالیت کنید. این به نظر من معنا ندارد، که ما بخواهیم در این کارها خودمان را منتسب به ایشان کنیم و بخواهیم از ایشان خرج کنیم. البته خوب برخی دوستان ما اعتقاد به این کار داشتند و رفتند بالاخره هر طوری بود تأیید گرفتند و گفتند ما تأیید شدیم. امام من شخصاً معتقدیم که حرکتهای سیاسی باید مستقل و خودجوش باشند. البته باید همه در راستای آهنگ رهبری باشند. اما اینکه بخواهند از ایشان خرج بکنند و بخواهند همه چیز تشکیلاتشان را منتسب به ولایت فقیه بدانند و … اینها به نظرم حرفهایی است که بیشتر جنبههای سیاسی دارد و تحت تأثیر جوّ خاصی صئرت میگیرد. شاید اقتضائات جامعه آن روز چنان بود. حتی ما آن موقع راجع به فعالیت اقتصادی «جامعه» برای کسب استقلال مالی هم نظر داشتیم اما برخی آقایان شدید مخالفت میکردند و میگفتند اصلاً حرفش را هم نزنید! شخصاً معتقدیم که یک تشکل سیاسی با این چیزها اداره نمیشود که حالا برود نزد این و آن دست گدایی دراز کند. وقتی دخل و خرج یک تشکل سامان و ترتیبی نداشته باشد چگونه میشود برنامهریزی کرد و فعالیت انجام الان همه تشکلهای موجود ساسی به نحوی دولتی هستند. یک عده بطور غیر مستقیم از رانتهای اقتصادی دولتی استفاده میکنند بخاطر ارتباطاتی که دارند، یک عده مستقیماً از بودجههای عمومی استفاده میکنند و نشریه و روزنامه و … در میآورند. یک عده خمس و زکات از این و آن میگیرند خرج میکنند. آن وقت میگویند هزینههای ما از «قبوض حق عضویت اعضاء!! و کمکهای افراد»!! است. اما به نظرم این موارد همه مواردی است که باید شفاف و روشن باشد تا استقلال یک تشکل حفظ شود اول هم ما،بچههای «جامعه» روحیات مستقل داشتیم و در مقابل آقایان در جلسات و … غالباً موضع مخالف داشتیم. هیچ وقت این طور نبود که چشم و گوش بسته نسبت به مواضع جامعه روحانیت، مواضع مؤتلفه و سایر آقایان عمل کنیم. البته تفکر حاکم و برخی آقایان از این روحیه استقلالی دانشجو و زیر بلیط نرفتن او واهمه دارند! و لذا معتقدند زیاد به او میدان دادن و خیلی خرج او کردن و پای او نشستن خلاصه باعث مسئله میشود! که خوب این هم البته تفکر و دیدگاهی است و بخاطر همین هم هست که به نظر میرسد خود این افراد به تدریج میدانها را دارند از دست میدهند.
● اگر بعنوان آخرین مورد توضیح یا توصیه دیگری دارید بفرمایید.
– توضیح خاصی ندارم. به هر حال ما مال نسل قدیم هستیم. نسل جدید با شرایط جدید و وضعیت جدید باید حرکتهای خاص خودش را داشته باشد. ما واقعاً هیچ داعیهای در رابطه با حرکتهای دانشجویی نداشته و نداریم و موقعیکه از دانشگاه آمدیم بیرون واقعاً میخواستیم که خودمان را از این حرکت منفک کنیم و معتقدیم که حرکتهای دانشجویی باید در اختیار خود دانشجو باشد و در واقع امکانپذیر نیست که ماها بخواهیم از بیرون هدایت کنیم، نظارت بکنیم، چه میدانم کنترل بکنیم … حالا به هر حال هر تشکیلاتی اشتباهاتی ممکن است داشته باشد. دلیلی ندارد که ما بترسیم از اینکه تشکیلات اشتباه بکند. در واقع جوان که میخواهد باصطلاح «طراحی نو دراندازد» طبیعتاً از دید «پیرمردها»! اشتباهاتی خواهد داشت!
مصاحبه با برادر امیرحسین درخشان عضو هیئت مؤسس جامعه اسلامی دانشجویان
● لطفاً راجع بع فعالیتهای شخصیتان از پیئستن به جمع هیئت مؤسس جامعه و همچنین زمینههای آشنایی خودتان با این جمع و روند شکلگیری اولیه جامعه توضیحاتی بفرمایید.
– بسما… الرحمن الرحیم. من قبل از اینکه جواب بدهم از شما تقاضایی دارم که مطالبی که اینجا گفته میشود را شما… خلاصه… چون هر کدامش ممکن امروز به نظر نیاید که چه ریزهکاریهایی در آن هست ولی در آن زمان حساسیت خاص خودش را داشته، لذا در موقع ویرایش و پیاده کردن و اینها سعی کنید حتیالمقدور نکاتی از قلم نیاندازید و اینها به هر حال حفظ بشود. و شما قبل از انتشار حتماً بدهید خودمان یک نگاهی بکنیم و بعد هر کاری میخواهید بکنید …
من ورودی سال ۶۶ هستم. سال ۶۵ جبهه بودم. در جبهه کنکور دادم و سال ۶۶ در رشته مهندسی عمران قبول شدم در دانشگاه تهران. منتها آن موقع بدلیل حال و هوای جنگ حضور پیدا نکردیم در دانشگاه و من حتی برای ثبت نام هم مراجعه نکردم. البته ما از قبل با شاخه دانشآموزی حزب ارتباطاتی داشتیم و افراد زیادی را میشناختم و دوستان زیادی ما را میشناختند. حتی همان آقایان مشکینی و دیانتی هم کم و بیش ما را میشناختند و از ما دعوت میکردند که ما در جلسات هسته اولیه جامعه اسلامی دانشجویان شرکت کنیم که من بخاطر همان حال و هوای جبهه و اینکه آشنایی با فضای دانشگاه نداشتم و اصلاً هنوز ثبت نام نکرده بودم در آن جلسات شرکت نکردم. تا اینکه ما در مخابرات گردان حبیب در لشگر ۲۷ محمد رسولا… (ص) که بودیم بطور اتفاقی با برادرمان آقای سهلانی هم گردانی و ه رسته شدیم. البته ایشان کم و بیش ما را و مرحوم ابوی ما (شهید ردخشان مسئول مالی حزب جمهور اسلامی و از شهدای ۷۲ تن) را میشناختند از آنجا ارتباط ما با همدیگر آغاز شد. خصوصاً در آن جوّ خاصی که آن موقع بود و نیروهای بسیج و سپاه عمدتاً نیروهای باصطلاح چپ بودند و هم مدافع آقای مهندس موسوی و سیستم اقتصادی آنطور و مخالف «آقا» و جامعه روحانیت و… خلاصه یک جو خاصی بود و من در آنجا خیلی غریب بودم و تنه کسی بودم که دارای نوع تفکر دیگری بودم میان بسیجیان مخلص و عزیزی که البته دید و شناخت چندانی نداشتند و عمدتاٌ از مسئولین بالا دست خود خط میگرفتند. خیلی به من سخت میگذشت. واقعاً به ما دید منافق و اینها نگاه میکردند. خدا رحمت کند یکی از بچههای گردان بود شهید شد. یک روز آمد به من گفت: درخشان، تو واقعاً «یتی» هستی؟ تو برو توبه کن یک وقت اینجا شهید میشوی بگذار پاک از دنیا بروی!» خیلی پسر خوبی بود. اخیراً جنازهاش را آوردند. یعنی میخواهم بگویم اصلاً دید نداشتند.
خلاصه بعد که آقای سهلانی را شناختم دیگر خیلی برای ما غنیمت بود. ایشان آن زمان سالهای آخر دانشگاه بودند. از آن زمان ایشان یک مقدار مسائل سیاسی دانشجویی را برای من روشن کردند، هم راجع به گروه آقای طبردی اینها و هم گروه آقای مشکینی که همین جامعه اسلامی دانشجویان باشد.
جنگ که تمام شد رفتیم دانشگاه ثبت نام کردیم و در جریان اردویی که کانون شهدای ۷۲ تن برگزار کرد آقای سهلانی از من دعوت کرد و د رآن جمع دانشجویی به دیدار «آقا» رفتیم (در دوران ریاست جمهوری ایشان) و در آن جلسه «آقا» باز تأکید داشتند بر حفظ و تقویت انجمنهای اسلامی یک جلسه هم بعد در گروه آقای مشکینی و اینها شرکت کردم. که اینها هیچ کدام برای من جاذبه نداشت و لذا رها شد. تا اینکه آقای سهلانی روزی تماس گرفتند با من راجع به اینکه میخواهند جامعه اسلامی دانشجویان را بازسازی کنند و خلاصه کا را در دست خودشان بگیرند، صحبت کردند. یک جلسهای را قرار گذاشتیم که پیریزی کارها را انجام بدهیم. اولین جلسه در زیرزمین جامعه زینب تشکیل شد. آقای سهلانی و مرادیان و فضائلی بودند و آقای رحیمی یگانه که نقش منتقل کننده داشت از ترکیب قدیم به گروه جدید هم بود. که من برای اولین بار آنجا با آقای مرادیان و آقای فضائلی آشنا شدم. اگر اشتباه نکنم اواخر این جلسه بود یا جلسه بعدش که آقای نصر آمدند… الان دقیق توی ذهنم نیست…. وی ما نشستیم یک سری صحبتها کردیم راجع به کار … البته قرار بود که آقای نصر هم بیاند… ایشان همیشه چند فاز عقب بود… دیر میآمد و خیلی برای خودش … خلاصه حسینقلیخان و … خلاصه آمد دیگر. اواخر آن جلسه بود که آمد و دیدیم یک آدم اصفهانی دهاتی…. خلاصه حالا به تعبیر من آن موقع هنوز دهاتی بودن خودش را … نصرآبادی بودن خودش را حفظ کرده بود.
● دانشجوی سال چندم بودند ایشان آن موقع؟
– … یادم نیست … فکر میکنم سال دوم … یادم نیست … حدسم اینه که سال دوم بود …
حالا به هر حال اجمالاً در جواب شما… من بخاططر اینکه دانش آموز بودم، دوران قبل از شکلگیری جامعه را حضور خاص دانشجویی نداشتم و جبهه بودم. تقریباً به محض اینکه ما دانشجو شدیم مصادف شد با حضور ما در جامعه و باصطلاح کارها شروع شد.
در جلسات اول بیشتر بحث روی نحوه فعالیت ما بود، اینکه باید کار تشکیلاتی و عضوگیری بکنیم که آقای نصر خیلی اصرار داشت روی این و بعد هم آقای فضائلی. آقای سهلانی و آقای مرادیان معتقد بودند که باید خود حرکت را شروع کنیم. من هم که آشنایی چندانی با حرکت دانشجویی نداشتم، نظر آقای سهلانی و اینها را پسندیدم. چون معتقد بودیم ما باید اول یک علمی را به پا کنیم و بعد به بقیه بگوییم که بیایید زیر این علم سینه بزنید. نهایتاً چون اکثریت با نظر دوم موافق بودیم بنا شد حرکت را شروع کنیم. البته ضمناً کار تشکیلاتی را هم انجام میدادیم.
همان اوایل یک جلسه مفصل ما پنج نفر با آقای بادامچیان داشتیم و خلاصه حسابی ایشان را سین جیم کردیم. همانجا من بحث مشروعیت تشکل و لزوم کسب نظر «آقا» را مطرح کردم. بحث راجع به استقلال عمل تشکل و … هم مطرح شد و آقای بادامچیان در این زمینهها توضیح دادند و ما خیالمان راحت شد که اجمالاً مخالفتی با این حرکت نیست. (از جانب آقا) آن زمان که فکر میکنم پاییز ۶۸ بود مقارن با انتخابات میاندورهای مجلس سوم که چهار نفر از سوی جامعه روحانیت کاندید بودند و نهایتاً جمع به این نتیجه رسید که بهتر است در این مقطع ما وارد عمل بشویم. و کار را از تالار ابن سینای دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شروع کردیم. از این زمان عمده کار اجرایی جامعه بر دوش من و آقای مرادیان بود. به دلیل گرفتاریها و مشکلات سایر اعضا مثل آقای سهلانی و آقای فضائلی. آقای نصر هم که همیشه ریپ میزد و اولاً که همیشه دیر میآمد و ثانیاً مثل آن شخصیت کارتون گالیور که همیشه مخالفت میکرد و هی میگفت:«من میدونستم» این طور بود، که البته بالاخره همکاریاش را میکرد اما همیشه مثل همین حالا که میگوید «من از اول هم اعتقاد نداشتم…» و «من که گفتم که…» آن وقت هم میگفت «من که گفتم اول برویم تشکیلات را محکم کنیم بعد کار کنیم!» و خلاصه دائم بهانههایی از این دست میآورد کار نمیکرد. آن موقع ایشان عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشکدهشان بود و این قدر که انگیزه برای آنجا داشت و وقت میگذاشت برای آنجا برای جامعه نمیگذاشت.
● ایشان چطور از انجمن آنجاکنار گذاشته نشده بود و حذف نشده بود از شورای مرکزی؟
– خب. فرق میکرد. ایشان در دانشکده خودشان توانسته بود که در انجمن بماند. حالا دیگه به هر شکلی که ممکن بود … مثلاً آقای آزینی هم آنجا بود در انجمن با آقای نصر …
خلاصه برای جلسه تالار ابنسینا ما رفتیم پیش آقای محفوظی و ایشان با ما که آشنا شد از ما خیلی خوششان آمد. اما اول ایشان میگفت که من باید نقش پدری داشته باشم و من اگر برای شما بیایم در میدان دیگر نمیتوانیم نقش پدری داشته باشم و … دیگه خلاصه ما با خواهش و تمنا … بالاخره رضایت ایشان را گرفتیم و ایشان گفت بروید جلسه را برگزار کنید و از قول من بگویید. که جلسه اول با هجوم بچههای انجمن اسلامی دانشکده پزشکی و از جمله حریرچی مسئول انجمن و رییس کرمی به درگیری انجامید. خبرنگار رسالت آمده بود آنجا چند عکس گرفت. آنها که متوجه شدند حمله کردند به او با مشت و کتک. ما دوربین را زود برداشتیم و فیلم را در آوردیم و دو قطع عکس از آن جلسه بیرون آمد و منعکس شد. برای جلسه بعد ما دوباره رفتیم پیش آقای محفوظی و با شدت و تندی بیشتر از ایشان خواستیم که مکتوب بنویسند که جلسه اول و این جلسه بعدی رسمی و مورد تأیید است. از طرفی خود آقای عسگر اولادی هو قبل از جلسه با برخی بچههای انجمن صحبت کرد و جواب قانعکنندهای به آنها داد و چون آقای موحدی کرمانی هم در آن جلسه بودند، دیگر درگیری و هجمهای صورت نگرفت و آن جلسه اولین جلسهای بود که به اسم جامعهاسلامی دانشجویان برگزار شد و بعد هم در جریان انتخابات یک سری تراکت چاپ شد دیگر اسم جامعه مطرح شد.
● راجع به ملاقاتی که شما با مقام معظم رهبری داشتید پیرامون فعالیت جامعهاسلامی دانشجویان و چگونگی آن و مسائل مطروحه نیز توضیحاتی بفرمایید.
– در زمان مجلس سوم که طرح استیضاح آقای دکتر ولایتی در مجلس مطرح شده بود و «آقا» پیام داده بودند در دفاع از وزارت امور خارجه،ما از آقای ناطق نوری دعوت کردیم که بیایند و رد مسجد دانشگاه تهران سخنرانی کنند در این رابطه. آن زمان آقای رحیمیان رئیس دانشگاه تهران همکاری نکرد و درب مسجد دانشگاه را بستند. آقای ناطق عبایشان را انداختند روی زمین و همان جا نماز خواندند. بعد مجبور شدند درب مسجد را باز کنند. اما برق قطع بود. ایشان با یک بلندگو دستی صحبت کرد که عدهای آمدند شعار دادند وسط جلسه و به هم زدند جلسه را. آن شب من زنگ زدم منزل آقای ناطق. ایشان گفتند من رفته بودم خدمت «آقا» و ایشان اجمالاً صحبتی کردند که من احساس کردم موافق نیستند با حرکت تشکیل جامعه. یادم میآید آن شب واقعاً همه ما داشتیم تا صبح دیوانه میشدیم. خیلی برایمان ثقیل و سنگین بود چون ما با این ذهنیت جلو آمده بودیم که کاری کردهایم که «آقا» ناراضیاند ما همین امشب کار را تعطیل میکنیم. ایشان گفتند: نه حالا یک مقداری صبر کنید. بگذارید من خودم با «آقا» صحبت کنم ببینم قصّه چیست. حدودو یک هفته بعد رفتیم خدمت آقای ناطق. ایشان این طور توضیح دادند برای ما گفتند دورانی که «آقا» رئیس جمهور بودند یک روز صحبتی داشتیم راجع به مسائل دانشجویان و دانشگاهها و «آقا» یکی از نکاتی که آن زمان به من گفتند این بود که «هر حرکتی اگر بخواهد در دانشگاهها انجام بشود، انجمنهای اسلامی و دفتر تحکیم وحدت اجازه نخواهند داد و با آن برخورد میکنند.» آقای ناطق گفتند: «این صحبت را آن زمان ما با ایشان داشتیم. آن روزی که جلسه ما را در دانشگاه بر هم زدند و خبرش منتشر شد، و ملاقاتی با «آقا» داشتیم «آقا» فرمودند که من به شما گفته بودم که مخالفت میکنند.»
آقای ناطق آن روز برداشت خودشان این بوده که نکند «آقا» با این حرکت مخالفتی دارند و ناراضیاند. و لیکن گفتند که بعداً در یک فرصتی مجدداً خدمت «آقا» رسیدهاند و مسئله را مطرح کردند. «آقا» در آن جلسه گفته بودند که «بله من آن حرف را زدم لیکن به این معنی که پیشبینی من درست از کار درآمد. نه اینکه با این حرکت مخالفتی دارم. به هر حال علمی است که بلند شده و دیگه نباید بگذارند بیفتد.» که آن شب گویی دوباره یک خون جدیدی در رگهای ما ترزیق شد و مجدداً دوباره یک مشورعیتی را گرفتیم. با اینوجود خودمان مترصد این بودیم که خودمان در یک وقتی خدمت «آقا» برسیم. من از بچههای «آقا» یک وقتی را تقاضا کرده بودم برای هیئت مؤسس. «آقا» چون بقیه دوستان را نمیشناختند گفته بودند فقط خود ایشان (درخشان) بیاید. خلاصه یادم میآید یک هفته قبل از عید قربان سال ۱۳۶۹ بود که در یک وقت نسبتاً موسعی (حدود ۳ ربع ساعت) خدمت ایشان بودیم. «آقا» راجع به اعضاء سؤال کردند. که من معرفی کردم آن زمان رضا رفیقدوست هم جزء شورای مرکزی شده بود. «آقا» فقط او را بواسطه پدرش میشناختند و آقای فضائلی را هم بواسطه پدرشان و اخوی ایشان که در سپاه بودند. من هم گفتم که ما میخواستیم اعضای مرکزی، اعضای ریشهدار و مطمئن باشند. ایشان هم توصیههایی در چهار یا پنج مورد فرمودند. اولین توصیه ایشان این بود که شما با گروههای دیگری که با نام اسلامی در دانشگاهها هستند، برخورد نکنید، حرکت اثباتی بکنید نه حرکت نفیی. دوم اینکه سعی کنید آدمهای کیفی وارد تشکیلات شوند. اشکالی ندارد رشد کمی شما کند باشد. سوم اینکه توصیه فرمودند که هیچگاه ارتباط خودتان با روحانیت از دست ندهید و سعی کنید ارتباط خودتان را با روحانیت حفظ کنید، که کسانی که ارتباط خودشان با روحانیت از دست میدهند احتمال انحراف دارند. بعد هم مقداری راجع به مسائل مالی صحبت کردیم. ایشان گفتند من رسمم این نیست که به تشکلهای سیاسی کمک کنم. من گفتم «آقا» ما یک تشکل فرهنگی هستیم. که ایشان خندیدند گفتند شما سیاسی هستید. پرسیدند که شما حالا چه کار میکنید؟ گفتم یک مقدار از آقای عسگراولادی، آقای بادامچیان، آقای رفیقدوست و اینها کمک میگیریم. «آقا» گفتند: همینها خوبند. شما با همینها ارتباط برقرار کنید و بگوئید از قول من به ایشان که به شما کمک کنند و اگر از من هم سؤال بکنند. من هم به ایشان میگویم که به شما کمک بکنند. ولی مستقیماً من کمک نمیکنم.
خلاصه ماحصل جلسه این بود و ما وقتی از جلسه آمدیم بیرون دیگر خیالمان راحت بود که «آقا» دیگر تأئید کردند حرکت ما را. البته ایشان ابتدای جلسه یک اشارهای کردند گفتند که: «الان که شما از من سؤال میکنید که این کار را انجام بدهیم، من به شما میگویم که ادامه بدهید. اما اگر قبل از اینکه شروع بکنید از من سؤال میکردید که ما این حرکت را راه بیاندازیم یا نه،معلوم نبود من بگویم بکنید. البته معلوم هم نبود که بگویم نکنید.» این اشاره را هم «آقا» اول جلسه داشتند که تأئید هماان حرکت آقای ناطق بود گفته بودند علمی که بلند شده زمین نباید بیفتد.
خلاصه پس از این دیدار بود که ما با نشاط بیشتری حرکت را ادامه دادیم و به مراحل بعدی رسید.
● اینکه «آقا» فرمودند با «روحانیت»ارتباط خود را قطع نکنید آیا شخص یا گروه خاصی را مطرح کردند؟
– نه،مورد خاصی را مطرح نکردند. از صحبت «آقا» مشخص بود که منظور ایشان این نیست که مثلاً ما شاخه دانشجویی جامعه روحانیت مبارز بشویم. بحث استقلال را من استباطم این است که آقا در آن صحبتها توجه داشتند و قبول داشتند که ما حفظ کنیم. ایشان نگفتند از جامعه روحانیت جدا نشوید گفتند از روحانیت جدا نشوید. البته من باید بگویم که اگر آن روزها یکی از مصادیق اصیل روحانیت، جامعه روحانیت بود،امروز معلوم نیست که دقیقاً جامعه روحانیت با ترکیب فعلی معنای اکمل و اتّم آن چیزی باشند که «آقا» بعنوان «روحانیت» گفتند. خود من هم به این اعتقادی ندارم. اما اعتقاد هم ندارم که ما موضع بگیریم نسبت به جامعه روحانیت. یا اینکه اصل ارتباط با روحانیت فراموش بشود در حرکت جامعه.
● چه شکلی از ارتباط با روحانیت در ذهن شما روش صحیح است؟
– آن موقع ما معتقد بودیم که روحانیت بیمه کننده روند هر حرکتی است. ممکن است بگوییم روحانیت نمیتواند بیاید استراتژهای یک تشکیلات را دقیق مطرح کند. البته بودهاند تعدادی از روحانیون که نسبت به مسائل دانشجویی هم مسلط هستند. در رأس آنها خود «آقا» حالا ممکن است ما یک بخشی هم مثلاً اختلاف نظر داشته باشیم با «آقا» و بگوییم مثلاً ما تشخیصمان چیز دیگری است. ولی به هر حال ایشان یا مثلاً آقای مهدویکنی بیگانه با مسائل دانشجویی نیستند.
ولی خب یک عده بوده و هستند از روحانیون که مسائل دانشجویی را هیچ اطلاع ندارند. من هیچ اعتقاد ندارم که ما باید برویم از آنها خط بگیریم برای کارهایمان. اما برا یتشخیص مسیر کلی و اینکه همیشه بعنوان یک ملاک و معیار بسنجیم بینیم داریم در خط حرکت میکنیم یا نه باید با روحانیت ارتباط داشته باشیم.
من معتقدم روحانیت به آن معنایی که ما اعتقاد داریم – نه به عنوان مصادیق و نه هر کس که لباس روحانیت دارد – چنان روحانیتی منحرف نمیشود. اصلاً اعتقاد ما شیعیان این است مثل این میماند که بلا نسبت سؤال کنیم اگر خدای نکرده امام زمان (ع) منحرف شدند تکلیف ما چیست؟ اصلاً امام زمان (عج) منحرف نمیشوند. حالا بعد عصمت را میگذاریم کنار. این یک بحث هم اعتقادی و هم عقلی است که اصلاً خدا که برای هدایت مردم و جامعه یک عده را بعنوان هادی قرار داده خود خدا اجازه نمیدهد که این هادیها و او اینکه معصوم نباشند منحرف بشوند. تا مردم بتوانند بوسیله آنها هدایت بشوند. مهم تشخیص آن هادی است. ولی در اینکه یک هادی بالاخره وجود دارد تردیدی نیست و در اینکه ما باید از او تبعیت بکنیم. وظیفه ما تبعیت از هادی است. پس روحانیت جدا نشوید یعنی اینکه از هادی جدا نشوید. البته بحث نقد و بررسی عملکرد روحانیت جدا است. حتی من یک پله بالاتر میگویم من شخصاً اعتقاد دارم که نسبت به خود «آقا» نظراتشان را میشود نقد کرد. هیچ اشکالی ندارد.
● چرا؟ مگر ایشان هادی نیستند؟ مگر خدا مانع از آن نیست که ایشان خطا و انحراف پیدا کنند؟
– آخر،نقد که فقط در مورد انحراف نیست. این به معنای انحراف نیست. مگر زمان رسول اکرم (ص) ایشان مثلاً سر جنگ اُحد مشورت با افراد نکردند. گرچه بعداً منجر به شکست شد. اما افراد آمدند نظر مشورتی دادند.
● آن مشورت قبل از تصمیم پیامبر (ص) بوده است نه بعد از تصمیم ایشان.
– بله … من معتقدم «آقا» اگر نظر قطعی دادند، حکمی صادر کردند، درآن دیگر نقد و بررسی وجود ندارد. ممکن است بنده در ذهنم یا دلم بگویم بهتر بود فلان طور میشد اما در اطاعتم تردیدی ندارم. ما داریم بحث نظری مطرح میکنیم. بین کار نظری با کار عملی تفاوت است. مثلاً آن کاری که آقای رجایی خراسانی کرد درباره رابطه با آمریکا، هر چند من نظرش را قبول ندارم، اما آن برخوردهایی که با او شد را هم قبول نداشتم. ماها درست عمل نمیکنیم در برخی مسایل. این بسته عمل کردنها اصلاً من اعتقاد ندارم به آن. درصدر اسلام مردم میآمدند پیش ائمه اقرار به زنا میکردند یعنی اینقدر باز بوده مشی آنها. گوش آنها شنوا بوده برای مسایل افراد راحت صحبت میکردهاند با ایشان.
● پس چرا میگفتند با موضع گرفتن مثلاً نسبت به جامعه روحانیت مخالف هستید؟
– نه … من کی گفتم … اول گفتم که جامعه روحانیت فعلی با جامعه روحانیت آن زمان متفاوت است و گفتم که من خودم نسبت به جامعه روحانیت فعلی حرف دارم.
● در اصل مسئله که فرقی نمیکند … آن زمان هم ممکن است شما نسبت به یک حرکت جامعه روحانیت نقد داشته باشید. آیا حق دارید موضع بگیرید و یا مخالفت کنید؟
– بله … بله … حالا … نه …. الان عرض میکنم از چه راهی … برمیگردم به همان حرف اول … مرز خیلی حساس وجود دارد بین خودباوری و انتقاد کردن. یک موقعی بنده نقد میکنم حتی نسبت به «آقا» و جسارت هم دارم میروم به ایشان اعلام میکنم. اما یک وقت هست اینقدر خودباور میشوم که میگویم اصلاً هیچ کس نمیفهمد. اینها حالیشون نیست. فسیل هستند. من فقط میفهم و من هم به تشخیص خوددم عمل میکنم. آقایان هم هر کاری میخواهند بکنند. این یک مرز خیلی باریکی است به نظر من. اینها مواردی است که استنباطی است. در عمل فرد آدم میفهمد. ممکن است در حرف نگوید اینچنین هستم.
● شما که خودتان میگویید ترکیب فعلی جامعه روحانیت یک چنین ترکیب غیر فعال به تعبیر دوستان و …
– یا به تعبیر خود من «فسیل» … «فسیل» …
● خوب در چنین موقعی چکار میکنید شما؟
– من میروم روحانیت درست را پیدا میکنم … بعد هم خودباوری ندارم …
● شما وقتی میگویید آنها فسیل هستند یعنی شما بالاتر از آنها هستید دیگر. اگر خودتان فسیل بودید که نمیتوانستید تشخیص بدهید آنها فسیل هستند. پس معلوم است شما خودتان را فسسیل نمیدانید. و طبیعتاً دیگر رجوع نمیکنید از آنها نظر بخواهید وقتی آنها را فسیل بدانید!
– خوب بله.
● پس چکار میکنید؟
– میرویم آن هادی را پیدا میکنیم. هر زمانی یک هادی هست دیگر.
● یعنی همان ولایت دیگر؟ … یعنی حرکت بر مبنای ولایت
– ببینید … نکته همانجایی است که عرض میکنم. مرز بین خودباوری و ولایتپذیری سخت پیدا کردنش. خیلی وقتها خودباوری به اسم نقادی چهرهاش را عوض میکند، اما واقعاً آن ولایت پذیری وجود ندارد. اگر ما ولایتپذیر هستیم، اگر امروز «آقا» گفتند برو از همان فسیل تبعیت بکن باید بکنیم یا نه؟
– بله، اگر «آقا» بگویند که «حکم» میشود و همان بحث نظر و عمل پیش میآید…
● پس بنابراین باید ما همیشه بگوییم نظر ما همیشه یک مرحله پس از نظر «آقا» است. پس از نظر «هادی» است. حالا «آقا» به ما گفتند روحانیت را ول نکنید دیگه این حرفشان را که دیگر مستقیم گفتهاند. من خودم میگویم منظورشان جامعه روحانیت مبارز تهران نبوده است. اما امروز اگر شما بخواهید به حرف آقا عمل کنید چه میکنید؟
– یعنی ما در فهم دین.. در بحث اعتقادات صحیح اسلامی مراجعه میکنیم مثلاً به آقای مصباح همانطور که «آقا» فرمودند … یا مثلاً در امور عرفانی
● در مسایل سیاسی به چه روحانی مراجعه میکنید؟ به خودتان مراجعه میکنید؟
– در مسایل سیاسی اینکه فردی باشد و به ما خط دهی مستقیم سیاسی بکند، که طبیعتاً وجود ندارد. چون «آقا» چنین کسی را به ما معرفی نکردند.
– منظورم خط دهی سیاسی نیست. اینکه یک فردی باشد که شما درست بودن حرکت سیاسیتان را با او چک بکنید.
– غیر از «آقا» که ما باید مواضع و حرکتمان را براساس مشی ایشان تنظیم کنیم فکر نمیکنم چنین جایگاهی برای کسی وجود داشته باشد.
● پس چرا «آقا» خودشان میگویند «روحانیت» را رها نکنید؟
– من فکر میکنم نظر «آقا» در ریز مواضع سیاسی نبوده به آن شکل. چون اگر چنین میبود «آقا» باید یک فرد یا جمعی را معرفی میکردند که ما مواضع خود را با ایشان چک کنیم.
– حالا «آقا». فرد مشخص نکردند، روحانیت گفتند. تازه خودشان هم تأکید داشتند و میفهمیدند که ما یک گروه سیاسی هستیم و با علم به این موضع گفتهاند روحانیت را رها نکیند. من میخواهم یک چیزی نتیجه بگیریم از این سؤالی که کردم و آن اینکه «آقا» میخواستند به ما بگویند دچار «خودباوری» نشوید ولو در مسایل سیاسی.
– نه من چنین اعتقادی ندارم. چون در دیار اخیرمان با «آقا» ایشان فرمودند براساس تحلیل و تشخیص خودتان عمل کنید. البته با حفظ آن اصول و ارزشها. گفتند: از هیچ جا دستور نگیرید. قبلاً هم گفته بودند که دانشجو باید درک سیاسی، فهم سیاسی و تحلیل سیاسی داشته باشد. ولو آنکه تحلیل غلط باشد. پس این انحراف نیست. آن چیزی که باعث انحراف است به نظر من دو چیز است: یا برداشت نادرست و غیر اصیل و التقاطی از دین و اعتقادات اسلامی است و این وقتی است که فرد شناختش از دین از راهی غیر زا راههای اصیل و کارشناسانهای باشد که بوسیله آنها باید دین را شناخت. مثل آنکه فردی بدون صلاحیتهای لازم خود را مفسر دین بداند. این مشکل در اثر عدم رجوع به روحانیت اصیل است، نشناختن لغزشگاههای نفسانی و عوامل ظریف و پنهانی که باعث گناه و طغیان و بیماریهای روحی چون تکبر و عجب و … میگردد. به نظر من اگر کسی در این زمینه ارتباط و رجوع به روحانیت داشته باشد و سعی در تکمیل نگرشهای صحیح دینی و همچنین تهذیب نفس از رذایل و امراض روحی داشته باشد و آنگاه در مسائل سیاسی براساس اصول کلی آن تفسیر اسلام ناب که حضرت امام (ره) ارائه کردند و آن را به شکل عملی در جامعه پیاده کردند و همچنین براساس رهنمودهای مقام معظم رهبری چنین فردی ضمن مشورت و ارتباط با مجامع و گروههای مختلف سیاسی و صنعتی – که اغلب براساس مصالح، منافع و ارتباطات خاص خودشان مواضعی دارند – میتوانند خود موضع و یا تحلیل مستقلی داشته باشد و احیاناً آن را ابراز نماید.
● شما حرکت آقای طبرزدی و … را چگونه ارزیابی میکنید. مگر آنها غیر از همین حرف میزدند؟
– آنها درکشان از دین هم حتی دچار استقلال رأی شده بودند. مثلاً آنها در مسأله ولایت فقیه براساس تفسیر خودشان از دین ابراز نظر میکردند. نه براساس تفسیر روحانیت و کارشناس دین. ما تفسیر حضرت امام (ره) از اسلام و امروز هم رأی مقام معظم رهبری را پذیرفتهایم و براساس آن د رموارد و مصادیق جزیی تحلیل موضع خودمان را اعلام میکنیم.
● حالا این مورد ولایت فقیه میگذاریم کنار. گیریم حرف شما دست. در آن موارد قبلی که دیگر بحث دین نبوده. آنها یک سری استقلال خواهیها و رقابتهای سیاسی بوده … این به نظر شما درسته؟
– نه – نه – گفتم که من ریشه انحراف را ددو مورد ذکر کردم. اگر چنین مواردی که شما میگویید در مورد آقای طبرزدی و … باعث مواضع افراطی ایشان بوده باشد، باز برمیگردد به همان بحث نفسانیت و عدم توجه به مکاید نفس و امراض روحی مثل تکبر و … که راه درمان اینها هم در دین آمده است و اولیاء الهی و روحانیت اصیل آموزنده و تربیت کننده انسان در این موارد هستند. اگر در این مورد و آن مورد اعتقادی که قبلاً عرض شد دانشجو قوی شد دیگر در تحلیلهای سیاسی میتواند آگاهانه عمل کند. چون نمیشود دوباره در هر تحلیل بخواهیم تکتک مراجعه بدهیم به این روحانی یا آن روحانی چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب.
● خیلی خب … بله – صحبت شما درست است. یعنی وقتی که انسان که از نظر مسایل نفسانی و اینها درست شد به قول شما دچار خودباوری نمیشود که؟ در مسایل سیاسی هم از روی خودباوری حرکتی را انجام نمیدهد؟
– بله … همین طور است. البته خودباوری به معنای خود محوری.
– بله … من این را قبول دارم… بحث ما بر سر مصادیق است دیگر … اینکه ببینیم این عمل، این کار و این حرف از روی خودباوری است یا از روی اینکه تشخیص میدهند …
● آخر مرز تعیین این چیست؟ براساس چه معیاری میسنجید؟
– استنباط است. هیچ مرز خاصی ندارد. معیار خاصی ندارد.
● پس چگونه میخواهید فردی را محکوم کنید که دچار خودمحوری شده است.
– نه … ببینید … یک سری چیزها به نظر من ادراک است. شما هیچ دلیل منطقی ممکن است… البته دلیل منطقی داری دلیلش این است مثلاً در فلان مقطع این طور صحبت کرده است. جوانب کار را نمیسنجد. محیط صحبتاش را توجه ندارد.
– اینها که انحراف نیست:
● چرا ….
● حالا گذشته از این بحثها شما حداقل بعنوان نظر خودتان چه مشکلی از ارتباط با روحانیت را مطرح میکنید. برای یک تشکل دانشجویی؟ اصول کلی و … را نمیخواهیم. اینها را همه بلد هستیم. اما اینکه حالا چکار کنیم … مواضع سیاسی خودمان را با چه کسی هماهنگ کنیم. یا اینکه اصلاً غیر از «آقا» آیا وظفه داریم مواضع خودمان را با کسی هماهنگ کنیم یا نه چه نظری و راه حلی دارید؟
– این یک مسئلهای است که نه تنها من، که تقریباً کسی جواب شسته رفته و مشخصی برایش پیدا نکرده است. در یک فرمولی آن هیچ تردیدی نیست. ارتباط باید داشته باشیم. نظرات را باید توجه کنیم. ولی اینکه حالا دقیقاً بیاییم یک فرمولی پیدا کنیم که بگوییم مثلاً با آقای ایکس رجوع کنیم. چنین نظری واقعاً هیچ کس از ما ندارد. خود من هم الان نمیتوانم نظر مشخصی به شما بدهم که حالا مثلاً «آقا» در دسترس نیستند مثلاً برویم از آقای هاشمی تبعیت کنیم. یا برویم از آقای مهدوی تبعیت کنیم. اما یک نکته هست.
● یعنی فکر میکنید نظر «آقا» درباره شکل ارتباط ما با روحانیت «تبعیت» ما از روحانیت بوده است؟
– نه … تبعیت نه به منظور تبعیت ولایی. نه اینکه در جزئیات خط بگیریم. یعنی اینکه خودمان را با او چک کنیم. ارزیابی کنیم. ملاکمان باشد. معیارمان باشد. اما یک نکته این است که ما در کشور دو جریان داریم: یک جریان ولایی یک جریان غیر ولایی. من معتقدم اگر ما به خاطر اختلاف نظرهای که با افرادی که در جریان ولایت هستند، در شیوههای اجرایی داریم، خودمان را از آنها جدا کریدم این میتواند مقدمه انحراف ما باشد. نمیگویم خط بگیریم ا زآنها ولی اگر ما از جریان ولایت خودمان را جدا کردیم و خودمان را تافته جدا بافته دانستیم و گفتیم شما حالیتان نیست. ما فقط در اعتقادات کلی و اعتقاد به ولایت با شما یکی هستیم و بقیهاش دیگر هیچ، این مقدمه انحراف است. چون حرکت دانشجویی ویژگیهای خاص خودش را دارد، جوان ویژگی خاص خودش را دارد، افراد متأهل و مجرد تفاوتهای خاص خودشان را دارند، بالاخره تجربیات زیادی بوده … کدام تشکیلات دانشجویی بوده که به نوعی از جریان جدا شده باشد و سالم مانده باشد. تشکیلات طبرزدی و … که از اول اینگونه نبودند. بلا نسبت یقهشان را جر میدادند برای «آقا». چرا این طور شدند؟ ابتدا از اینجا شروع شد که گفتند عسگر اولادی نمیفهمد، بادامچیان هم که خطی است. آقای ناطق را هم که قبولش نداریم، عقلش نمیرسد، مهدوی هم که اصلاٌ فسیل است. این هم که این طور است. آن هم که آن طور است. مقدمهاش همین بود. نکته اینجاست. اجمالاً مرز بین خودباوری و خداباوری یا ولایتباوری خیلی مرز حساس و ظریفی است. به نظر من خیلی مهم است که آدم روی این مرز حرکت کند.
● در پایان اگر توصیه یا توضیح دیگری دارید بفرمایید.
– توصیه من بعنوان کسی که واقعاً دلش برای «جامعه» میسوزد. کسی نیستم که بیتفاوت باشم. آقای سهلانی یک تز دارد میگوید ما دانشجو بودیم حالا دیگر نیستیم. با خیر و شرّش کاری نداریم. من این حرف را از این جهت قبول داریم که خب ما خودمان یک زمانی به تحکیم اشکال میگرفتیم که چرا از افراد بیرون خط میگیرد ما خودمان این کار را نکنیم و خود من قائل به خط دادن به «جامعه» نیستم. اما به شرطی که «جامعه» روند صحیح خودش را طی کند. من شخصاً راحتتر هستم زمانی که به «جامعه» اصلاً فکر هم نکنم. خیلی راحتتر هستم. انتفاعی برای ماندارد. چه جیبی ما برای «جامعه» دوختهایم که حالا بیاییم چوب لای چرخ آن بگذاریم دغدغه ما از دو جهت است: یکی اینکه جامعه نهالی بوده است که بالاخره ما هم سهم کوچکی داشتهایم در نهادن آن، امروز ثمردهی آن را میخواهیم. این بخش احساس و عاطفی قضیه است که مهم نیست زیاد. بخش دوم این است که ما نگران انحاف «جامعه» و ضربه دیدن آن هستیم. چون انحراف «جامعه» ضربه به نظام و انقلاب است چون دشمنان میگویند این یک تشکل هم که از نیروهای حزباللهی تشکیل شد هم سرانجامش این شد. این واقعاً برای ما مایه نگرانی است. غیر از این دو نکته واقعاً ما راحت میشویم اگر در کنگره بعدی هیئت مؤسس هم نقشش برداشته شود و جامعه اسلامی دنشجویان بشود جامعه آقای نصر. دیگر به ما کاری نخواهد داشت!
مصاحبه با برادر محمد نصر اصفهانی عضو هیئت مؤسس جامعه اسلامی دانشجویان
● لطفاً راجع به تاریخچه تشکیل جامعه اسلامی دانشجویان توضیحاتی فرمایید:
– بسما… الرحمن الرحیم. البته مواردی که اینجانب اشاره میکنم در محدوده اطلاع شخصیام و مواردی است که حافظه یاری کند و باید با صحبت با سایر دوستان ابعاد دیگر این قضیه نیز روشن شود. پس از تعطیل شدن حزب جمهوری اسلامی در سال ۶۵-۶۶ تعدادی از اعضاء مرکزی شاخه دانشآموزی حزب چون آقایان (حجت الاسلام و المسلمین مشکینی، رحیمی یگانه، دیانتی، محمودی و …) با توجه به اینکه در آن زمان دوران دانشجویی خود را سپری میکردند. تلاش برای تأسیس تشکلی به نام جامعه اسلامی دانشجویان را آغاز نمودند. لکن به علل مختلفی چون فراهم نبودن زمینه مثبت و فضای باز برای فعالیت گروههای مستقل دانجویی در محیط دانشگاههای آن زمان و با توجه به حساسیتهای دوران جنگ و همچنین اشتغالی برخی از آن دوستان به دروس طلبگی و … این حرکت صرفاً در حد نامی باقی ماند که د انتخابات مجلس سوم از لیست پیشنهادی جامعه روحانیت مبارز تهران حمایت کرد.
درسال ۱۳۶۷ اینجانب طیمذاکره با تعدادی از دوستانی که در گروههای مختلف دانشجویی آن زمان شرکت داشتند، نظیر دوستان اصفهانی که در هیئت حضرت فاطمه زهرا (س) (که توسط افرادی چون دکتر صدر، سید عزتا… ضرغامی و … داره میشد) حضور داشتند و همچنین با دوستان دیگری که در مجموعه انجمنهای اسلامی دانشجویان و فارغالتحصیلان که در آن زمان تحت عنوان اردوهای سالانه «۷۲ تن» فعالیت مینمودند (نظیر آقایان مهندس طبرزدی، مهندس علی احمدی و آقای محمد صادق سهلانی و …) و دوستان دیگری که در دفاتر نمایندگی قائم مقامی رهبری در دانشگاهها که زیر نظر شورای سه نفرهای متشکل از آقایان آیتا… جنتی، آیتا… محمدی گیلانی و آیتا… محفوظی اداره میشد فعال بودند (از جمله آقایان حسین محمدی، محسن آژینی که ذیل معاونت اجرایی دفتر نمایندگی جناب حجت الاسلام و المسلمین دکتر عبد خدایی فعالیت مینمودند.)
از جمله افرادی که اینجانب در آ سال با آنها پیرامون ضرورت فعالیت متشکل و مستمر دانشجویی در داخل دانشگاهها مذاکره نمودم عبارت بودن از آریالایان علی قاسمزاده، مهندس مهدی جویافر،مهدی فضائیلی. پس از چند جلسه به این جمعبندی رسیدیم که حداقل دوستان اصفهانی را که در زمان دانشآموزی با یکدیگر فعالیت داشتهایم را گرد هم آورده و جلسات هفتگی داشته باشیم. متعاقب آن جلسات، در روز ششم فروردین ۱۳۶۸ با دانشجویان اصفهانی مشغول به تحصیل در دانشگاههای تهران، جلسهای در مرکز فرهنگی مدرس اصفهان با شرکت حدود ۳۰ نفر از دوستان تشکیل گردید. متأسفانه بدلیل مخالف بعضی از دوستان و سستی برخی دیگر امکان تأسیس یک تشکل دانشجویی از میان آن جمع میسر نگردید. تا اینکه پس از ارتحال حضرت امام (ره) و جریان بیعت دانشجویان با مقام معظم رهبری، در اوایل مهر سال ۱۳۶۸ یک شب که بنده پس از انتخابات شورای مرکزی انجمن اسلامی دنشجویان دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی (ره) به خوابگاه باز میگشتم به یادداشتی برخوردم که در آن از من خواسته شده بود که سریعاً به آدرس که محل فعلی جامعه زینب (س) و جامعه اسلامی فرهنگیان میباشد، برای جلسه بییار مهمی مراجعه نمایم. این یادداشتکه به امضای برادر دکت مرادیان بود مرا واداشت که سریعاً به آن محل بروم. در آن جلسه دوستانی چون آقایان فضائلی، سهلامی، مرادیان که از قبل میشناسم و جوان دیگری که آن شب برای اولین بار ملاقات کردم به نام امیرحسین درخشان، شرکت داشتند. یا توجه به مباحثی که قبلاً پیرامون ضرورت تشکل دانشجویی داشته بودیم و چون افرادیکه قبلاً نام جامعه اسلامی دانشجویان ر مطرح کرده بودند راضی به استفاده از آن عنوان توسط جمع ما شدند، در آن جلسه راجع به مقدمات آغاز به فعالیت و نحوه عمل تحت این عنوان مباحثی مطرح شد و توافقاتی به عمل آمد. از مرکزیت پیشین جامعه اسلامی دانشجویان آقای رحیمی یگانه که دانشجوی اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی بو جهت انتقال تجربیات و مطالب در چند جلسه ما را همراهی نمود. از آن مقطع فعالیت جامعه اسلامی دنشجویان با انتشار بیانیه اعلام موجودیت در مهر سال ۱۳۶۸ آغاز شد و اولین جلسه این تشکل در تالار ابنسینای دانشگاه علوم پزشکی تهران، بمناسبت انتخابات میاندورهای مجلس سوم، با حضور آقای مهندس مرتضی نبوی و خانم مریم بهروزی تشکیل شد که متأسفانه با هجمه فیزیکی تعدادی از اعضای جهاد دانشگاهی و انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران به جلسه منجر به درگیری زد و خورد همراه با قطع برق و سیستم صوتی سالن شد که کاملاً توسط اخلالگران برنامهریزی شده بود. با انعکاس خبر این جلسه و ضرب و شتم تعدادی از اعضاء جامعه اسلامی دنشجویان در این جلسه که علیرغم اجازه نماینده مقام معظم رهبری در دانشگاه حضرت آیتا… محفوظی و رئیس وقت دانشگاه صورت گرفته بود، موج عظیم از همراهی و حمایت دانشجویان سراسر کشور از سویی و ابراز تنفر و انزجار از غوغاسالاری و خشومنت گرایی و انحصار طلبی عناصری که حاکمیت مطلق در دانشگاهها را از آن خود میدانستند. از سوی دیگر، موجب آن شد که اقبال گستردهای نسبت به جامعه اسلامی دانشجویان در دنشگاههای کشور بوجود آید و تا پایان آن سال در چندین دانشگاه کشور هستههای اولیه جامعه اسلامی دانشجویان تشکیل گردید.
● لطفاً راجع به ضرورتها و زمینههای پیدایش جامعه اسلامی دانشجویان توضیحات بیشتری بفرمایید.
– اینجانب با توجه به سابقهکاری که در شاخه دانشآموزی حزب داشتم و آشنا با فعالیتهای تشکیلاتی بودم ساختار نامنظم و غیر کارآمد انجمنهای اسلامی دانشجویان د آن مان در زمینه فعالیتهای تشکیلاتی را بسیار نامطلوب میدنستم و همچنین با توجه به انحصار طلبی مزمنی که بر اندیشه، تفکر و عمل مرکزیت انجمنهای اسلامی (دفتر تحکیم وحدت) حکمفرما بود و هیچ گونه سلیقهای غیر از سلیقه خود را بر نمیتابیدند و همچنین ضرورت طرح دیدگاههای مختلف، مخصوصاً دیدگاههای ناب حضرت امام (ره) و شهید بهشتی (ره) در دانشگاهها و علاقه به فعالیت جمعی که منجر به نظامسازی و کادرسازی برای ساختن تمدن نوین اسلامی و جامعه برین یا مدینه فاضله اسلامی میگردد، و عوامل دیگری باعث میشد تا یک تشکیلات از دغدغههای فکری اینجانب باشد. به علاوه در آن زمان مخالفتهایی به انحاء مختلف با مقام معظم رهبری و دولت آیتا… هاشمی رفسنجانی و مظلومیت مضاعفی که به علت اقدامات و برخوردارهای جناح اکثریت مجلس سوم و تشکلهای دانشجویی وابسته به آنان، متوجه نظام، انقلاب، رهبری، روحانیت و دولت بود، ضرورت فعالیت تشکیلاتی دانشجویی را بیش از پیش آشکار مینمود.
● لطفاً راجع به چگونگی تقسیم مسئولیتها و وظایف از آغاز تا زمان برگزاری اولین کنگره توضیحاتی بفرمایید؟
– در همان جلسات اولیه مجموعه جدید جامعه اسلامی دانشجویان (هیئت مؤسس) آقای فضائلی مسئول عقیدتی و سیاسی بودند. بنده مسئول روابط عمومی، آقای مرادیان گویا مسئول تشکیلات، آقای درخشان مسئول مالی و گویا آقای سهلانی مسئول تبلیغات بودند. اولین دبیر این جمع آقای مرادیان انتخاب شدند. در سال ۱۳۶۹ شاخه تهران تشکیل شد و آقای سهلانی مسئول شاخه تهران شدند. در سال ۱۳۶۹ آقایان نعمتا… دهقان و رضا رفیقدوست نیز که دانشجویی دانشگاه تهران بودند در شورای مرکزی جامعه عضویت یافتند و بعدها گویا مسئول شاخه تهران شدند. تابستان سال ۷۰ آقای فضائلی بجای آقای مرادیان، دبیر جامعه اسلامی دانشجویان شدند و تا تابستان سال ۷۱ این مسئولیت را بر عهده داشتند. با برگزاری انتخابات مجلس چهارم فعالیتهای جامعه به اوج رسید و پس از آن تا تابستان سال ۷۱ از فعالیتهای جامعه در تهران تا حدودی کاسته شد. در تابستان ۷۱ بنده مسئولیت دبیری جامعه را برعهده گرفتم. در آن سال طبقه اول ساختمان فعلی دفتر مرکزی در اختیار ما قرار گرفت و از آن زمان جلسات ماهانه رابطین به شکل منظمتر ایجاد شد. در سال ۱۳۷۲ شورای مرکزی با حضور اعضاء جدید توسعه یافت آقایان اکبر رضایی دبیر شاخه قم، آقای محمود هادیزاده دبیر شاخه اصفهان، آقای جعفری دبیر شاخه مشهد، آقای شکرنیا دبیر شاخه تبریز، سرکار خانم عباسی، دکتر لنکرانی دبیر شاخه شیراز، آقای مهدی روزپیکر دبیر جامعه کرمان، آقای قنبریان دبیر جامعه گیلان و اعضا پیشین شورای مرکزی در شورای جدید حضور داشتند و این شورا تا سال ۱۳۷۴ ادامه فعالیت داشت. در این مدت شاخههای جامعه گسترش بیشتری پیدا کرد. از سال ۷۴ بعلت مشکلات شخصی افراد مذکور مجدداً؛ هیئت مؤسس مسئولیتهای کلی جامعه را بر عهده داشت و هیئت مؤسس نیز تمام مسئولیتهای خود را به اینجانب سپردند. اینجانب ضمن تلاش در جهت گسترش جامعه در شهرستانهای دیگر، هیئتهای اجرایی موقتی با حضور برادرانی چون جلیلی، خطیبیان، نبوی، رزازی، توانگر، مدرسی،عموزیدی و اقبال علیاصغری تشکیل شد که آخرین هیئت اجرایی تا زمان برگزاری اولین کنگره در سال ۱۳۷۵ به فعالیت خود ادامه داد. در آن سال کنگره سراسری جامعه اسلامی دانشجویان با پیام مقام معظم رهبری از چهارم تا هفتم مهرماه برگزار شد. و شورای مرکزی جدید و هیأت اجرایی انتخاب گردید و مسئولیت دبیرکلی جامعه نیز بر عهده اینجانب قرار گرفت.
● با توجه به اینکه یکی از مسائل مهم هر تشکل دانشجویی حفظ سلامت حرکت و استقلال عمل آن است،برای تأمین این دو هدف چه تمهیداتی خصوصاً در تنظیم نحوه ارتباط با روحانیت در درجه اول و با شخصیتها و گروههای سیاسی در درجه دوم اندیشیده شده بود؟
– یکی از دغدغههای اصلی هیئت مؤسس جامعه از ابتدا تنظیم مکانیسمی برای حفظ این تشکل از آفات مختلف که کارهای جمعی به آن دچار میگردند بود. همین طور از آفاتی که عموم تشکلهای جوان و دانشجویی در کشور ما بر حسب تجربه تاریخی عموتاً بدان مبتلا بودهاند. در تنظیم اساسنامه و پیش از آن به عنوان یکی از هدفهای اساسی تشکیل جامعه میتوان رد پاهای مهمی از این را مشاهده کرد، که البته عملکرد گروههای مسلمان دانشجویی در سه دهه اخیر و تحلیل ما از آن و همین طور فضای حاکم بر اندیشه سیاسی و فهم مسلط از آموزهههای اسلامی د رآن زمان گرد یاس و غبار تردید را نسبت به امکان پذیری فعالیتهای سالم جمعی اسلامی دانشجویی بر دامن ذهن و اندیشه تمام دلسوزان و علاقمندان به این فعالیتها نشاده بود و مجموعاً تأثیری شگرف و اساسی در این نگرش گزارده بود. ما نیز از این ذهنیت و وضعیت مستثنی نبودیم. همچنان که امروز هم یکی از مشکلات ما د رمواجهه با مخاطبین جوان و دانشجو، همین ذهنیتها است. به همین جهت ما در اساسنامه بر اصول مشخصی اصرار کرده و درتدوین آن و سپس در مقام اجرا بر آن پافشاری کردیم. البته دلایل بسیار مهم دیگری نیز در اسل قضیه مداخله داشتند. مثلاً در اصل ۶ اساسنامه در فصل اول مبحث کلیات آمده است: هویت اسلامی جامعه و اصول مروبط به آن و همچنین اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه و حمایت و همکاری با روحانیت پیرو مقام معظم ولی فقیه به هیچ قابل تغییر نبوده و هر گونه انحراف از آن در حکم انحلال جامعه میباشد. یعنی ما و مجموعه اعضاء جامعه با تصویب اساسنامه در کنگره اصرار خود به حفظ اصول هویت اسلامی جامعه با عنایت به تفسیر حضرت امام (ره) به اسلام که بالاترین اصل آن اعتقاد به تئوری ولایت مطلقه فقیه بوده است را نشان دادیم. خاطرم هست که هنگام بررسی اصل نهم نظری مطرح شد مبنی بر اینکه در شرایط عضویت جامعه ولایت فقیه کافی است و ولایت مطلقه شرط سنگینی است. اما با بحثهایی که انجام گرفت به این جمعبندی رسیدیم که تفسیر امام (ره) از اسلام تفسیر برتر و نظریه ایشان نه یک کلمه و نه بیش، مبنای عمل باشد. براساس همین اصل و تجربه دوران اخیر مسئله ارتباط و همکاری با روحانیت – بطور کلی و نه دسته و گروه خاصی از آنها – مورد توجه قرار گرفت که همواره مورد تأیید امام و رهبر معظم انقلاب نیز بود. البته واضح است منظور روحانیتی است که همراه ولایت باشد و یا به تعبیر اساسنامه پیرو مقام معظم ولی فقیه باشد. البته همانطور که میدانید تز اسلام منهای روحانیت اواخر دهه چهل و اوایل دهه ۵۰ میان روشنفکران دینی ایران دارای اعتبار قابل توجهی بود و با ظهور حضرت امام (ره) و پیروزی انقلاب اسلامی تا حد زیادی اعتبار نظری و سیاسی خود را از دست داد، اما همچنان عدهای به واسطه همان دیدگاههای «ولایت منهای روحانیت» در نهانخانه ذهن خود داشته و بر مینای آن عمل کردهاند. از سوی دیگر در دهههای اخیر در ایران جریان فکری و تشکیلاتی سامان یافته بود که روحانیت را جدای از سیاست میدید،میخواست و میپسندید. اما ما به عنوان نسل نو روشنفکران مسلمان معتقد به معیت دو سویه ولایت با روحانیت و روحانیت با ولایت بودیم. پس اولین دلیل رویکرد ما به مسئله روحانیت اعتقاد به تفسیر امام (ره) از اسلام و پیرو آن نقش روحانیت در ارائه آن تفسیر و فهم حکومتی اسلام که اساسیترین رکن اندیشه امام (ره) بوده میباشد. ما معتقدیم که ولیفقیه ثمره علمیه و دستگاه روحانیت است نه یک فرشته و یا پیامبر که از آسمان نازل شده باشد،بلکه فردی از آحاد روحانیت است که دارای ویژگیهای ممتاز – و نه لزوماً منحصر به فرد – است که توسط خبرگان و یا خود مردم انتخاب میگردد.
یکی دیگر از دلایل رویکرد ما به روحانیت نیاز ما به عنوان دانشجویان، دانشگاهیان و روشنفکران به فهم عالمانه دین و نوع نگاهی است که نسبت به ارتباط علوم انسانی – بعنوان جهت دهنده معارف و فرهنگ بشری – با معارف و حیانی و آموزههای ارزشی که دین متکفل تبیین و تشریح آن است، داشتهایم، ما معتقدیم که اسلام دین جامعی است که برای فلاح نهایی انسان در دنیا بعنوان مزرعه آخرت برنامه معلوم و مشخصی را به طور کلی و از دیدگاه ارزش، معرفی کرده است و دانشگاهها در رشتههای علوم انسانی و حتی در رشتههای تجربی و علوم دقیقه که متأثر از علوم انسانی میباشند نیاز به ارتباطات و وحدت با حوزه و روحانیت بعنوان یک نهاد ارزش و تعلیمی برای دستیابی به فرهنگ و تمدن اسلامی دارند. دانشگاه اسلامی که متولی این مسئولیت است بدون ارتباط منظم مستمر و منسجم دانشگاه، دنشجو و استاد و با حوزه، عالمان دینی و طلاب، گونهای واقعی میتواند ما را به نتیجه رهنمون گردد.
رویکرد سوم ما به مسئله ارتباط با روحانیت ناشی از اعتقاد به رابطه قالب و محتوا در فعالیتهای انسانی است. در فعالیت جمعی، سازمان و مدیریت حکم قالب را دارد که تسهیل کننده و تسریع کننده فعالیت مجموعههای انسانی برای نیل به اهداف معلوم میباشد. برای دسترسی به اهداف الهی از طریق فعالیتهای اسلامی نمیتوان قالبهای ضد دینی و حتی غیر دینی را مورد استفاده قرار داد. از این رو حضرت امام (ره) به عنوان مفسر بیبدیل اسلام ناب، شهید مطهری بعنوان معلم، مبیین، مدرس آن تفسیر و شهید بهشتی بعنوان کسی که قالب و محتوای عمل جمعی اسلامی را عملاً و نظراً تبیین و تعیین نموده است مورد توجه جدی ما قرار گرفتهاند. بر همین اساس ما معتقدیم که برای حفظ جامعه در صراط مستقیمی که تشخیص دادهایم این سه رویکرد میتواند بالاترین و قابل قبولترین تضمین را تأمین نماید. از طرف دیگر ما معتقد به ارتباط با صاحبان ارزشها هر کس و هر کجا که باشند، بوده و هستیم. ما معتقدیم که آحاد مردم و دانشجویان ما مستحق آن هستند که خاضعانه و خاشعانه خواستار ارتباط صمیمانه با آنها باشیم. یقیناً کسانی که دارای برجستگیهای خاص علمی و عملی هستند در این راستا دارای جایگاه ویژهای هستند. حال میخواهید آنها را شخصیت بدانید یا نه. ارتباط ما با گروهها تشکلها و جریانات مختلف کشور و حتی بیش از آن، در سطح جهان، مبتنی بر اصول چند گانه ذیل است:
- ارتباط بایستی بر ارزشها، حفظ، بسط یا ارتقاء آن باشد.
- ارتباط ما با مجموعههای دیگر بایستی تسهیل کننده راه ما و فراهم آورنده زمینههای دسترسی ما به اهدافمان باشد.
- این ارتباط باید همراه با احرتام متقابل و رعایت کرامت جمعی – انسانی و عزت نفس اعضاء و مرکزیت این تشکل باشند.
- این ارتباط نباید موجب خدشهدار شدن استقلال و تمامیت تشکل گردد.
- هویت دانشجویی و جوان این تشکل اقتضای آزاد اندیشیدن، آزمون و خطاکردن و بلندپردازی نمودن و خودباوری عاقلانه،ضمن در نظر گرفتن احساسات و عواطف دوران جوانی را دارد که در ارتباط با مجموعهها را افراد دیگر باید مورد ملاحظه قرار گیرد.
● با توجه به ضرورت تأمین مالی و اقتصادی هر تشکل و تبعاتی که هر یک از راههای مختلف تأمین نیازهای مالی دارد، از قبیل فساد در فهالیتهای اقتصادی یا وابستگی و بیبرنامگل در کمک گرفتن از شخصیتها و گروهها … شما چه راهی در این رابطه را شایستهتر میدانید و اختلاف دیدگاهها در این زمینه در «جامعه» بر چه اساسی بود؟
من معتقدم که برای هر تشکلی برای اینکه مستقل باشد و وامدار دیگران نگردد لازم است که از نظر اقتصادی – مالی مستقل باشد. تشکلهایی که استقلال مالی نداشتهاند در طور تاریخ مورد سوء استفاده ابزاری صاحبان زر و زور قرار گرفتهاند و همانگونه که مستحضرید حتی به دریوزگی و جاسوسی برای ادامه حیاتی سیاسی یا تشکیلاتی خود روی آوردهاند. حزب توده و سازمان منافقین و گروهگهای دیگر از نمونههای بارز چنین وضعیتی میباشند.
مقام معظم رهبری بارها از تشکلهای اسلامی – دانشجویی به اصرار خواستهاند که ضمن حفظ استقلال خود از افتادن به ورطه خطبازی و جناح بندیهای مرسوم در جامعه پرهیز نمایند. ایشان معتقدند که دانشجو ضمن آنکه خط و سلیقه سیاسی دارد نباید آن مسائل را در فعالیتهای خود در دانشگاه دخالت دهد.
از ابتدای جامعه معتقد بودم که در کنار کارهای روزمره و مرده باد و زنده باد و کارهای هیجانی و احساسی که ابتدا اینگونه فعالیتها رونق دارد،ضمن پرداختن به مسائل مبنایی و نرمافزاری مانند مرامنامه،اساسنامه و آئیننامهها بایستی به مسائل سختافزاری نظیر مکان و امکانات لازم برای فعالیت و منابع مالی مستقل نیز فکر کرد، اصرار من بر این نکات و عدم اکثریت هیئت مؤسس بدین مطالب موجب کدورت خاطر اکثریت نسبت به حقیر شده بود تا اینکه تلاشهای بسیار مؤثر و ضروری اولیه را توانستیم با مسائل مذکور تلفیق کنیم و نهایتاً از ابتدای دبیری اینجانب و کاهش هیجانات نخست و با زحمات دوستان مکان فعلی جامعه و مکاناتی دیگر فراهم آمده البته پارهای از دوستان همان گونه که اشاره کردید در آن زمان قائل بودند که فعالیت اقتصادی فسادآورست و این یک تفکر رایج در آن زمان بود و با اصرار من به جایی نرسید. طرحهای زیادی را به علت رشته تحصیلی و علاقهکاری با دوستان در میان گذارم و جلساتی را نیز برای انجام کار تشکیل دادیم، اما وقتی به نهایی کردن یک طرح میرسیدیم به بن بست غیر قابل گشودنی مواجه میشدیم.
حال هم فکر میکنم دیر نشده است، در ماههای اخیر که جامعه تحت فشارهای شدید بوده است و به علت شاید طرح مسائلی که افرادی را خوش نیامده است به تعبیر بعضی از دوستان در شعب ابیطالب واقع شدهایم این نیاز بیشتر احساس میشود و ممانت و کارشکنی یا حداقل عدم کمک پارهای افراد از این طرح معنای سیاسی خود را پیدا کرده است.
البته در تشکلهای سیاسی رسم بر این است که امور از طریق اخذ حق عضویت رتق و فتق گردد، یا از طریق کمکهای مردمی، شهید بهشتی در توصیهای که به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در آمریکا و اروپا داشتهاند به صراحت و با تفصیل این راه را گشودهاند ولی متأسفانه در فضای فعلی سیاسی کشور و همچنین در تشکلهای دانشجویی زمینه عمل به این توصیه حکیمانه و کم مؤونه بسیار محدود میباشد.
دانشجویان امروز به علت مشکلات مالی و اقتصادی بعضاً به اشتغال در کارهای مختلف و غیر مرتبط با تحصیلات و توانائیهای خود میپردازند که هیچ تناسبی نیز با منزلت و شأن آنها ندارد تا بتوانند به تحصیلات دانشگاهی خود ادامه دهند و توقع مالی از کثیری از آنها غیر منصفانه است و اکثراً این توقع را بر نمیتایند و اگر مشکلات اقتصادی، معیشتی، تحصیلی و … به آنها امکان فعالیت جمعی دهد و یا اساساً به فعالیتهایی در اینگونه جمعها روی آورند، آنگاه اگر توقع مالی داشتن، میسر و مقدور نخواهد بود.
کمک گرفتن ا گروهها و شخصیتها غالباً همراه با نوعی توقع میباشد و اگر فرد مذهبی نیز این اقدام را انجام دهد، دست، گرد،و یا فردی که کمک کند، تنزل خواهد کرد و زمانی ؟؟؟؟ از عالیترین رده تشکیلات و سازمان برای توجیه فرد یا جمع کمک کننده باید صرف گردد و اگر هزینههای دیگر مانند پاگذاردن بر بعضی از نظرات جمع و اعمال نفوذها و زیر پاگذاردن شخصیت افراد را نیز به این اضافه کنیم، هزینه تمام شده اینگونه کمکهای بسیار زیاد خواهد شد و ممکن است در پارهای از موارد هزینههای بیشتر از منافع حاصل از این دسته منابع گردد. پیشنهاد مشخص من انجام فعالیتها درآمدزا متناسب با شؤن دانشجویان نظیر تشکیل مراکز نشر و چاپ، مؤسسات فرهنگی آموزشی، هنری و تحقیقاتی با استفاده از کمکهای مردمی و اعانات اعضا بصورت تعاونی یا شرکت سهامی زیر نظر شورای مرکزی اما منفصل از فعالیتهای تشکیلاتی و سیاسی لیکن در ارتباط با آن میباشد.
● لطفاً مقداری راجع به جایگاه هیئت مؤسس و علل بروز برخی اختلاف نظرها در آن مسائلی که در حیطه عمل این جمع به وقوع پیوست توضیحاتی بفرمایید.
– مجموعه برادرانی که فعالیت جامعه را با همدیگر آغاز کردند، به علت دغدغههایی که نسبت به آینده جامعه داشتند تمهیداتی را در نظر گرفتند. این دغدغهها در چند محور بود:
یکی حفظ روند کلی جامعه و اهداف مؤسسین در بلند مدت بود. دوم اینکه چون تشکل دانشجویی ما را یک تشکل متغییر میدانیم که دائماً در حال تغییر است و از طرفی فعالیت تشکیلاتی ذاتاً نیازمند نوعی ثبات است لذا بین این ثبات و آن ذات متغییر باید به نوعی ارتباط برقرار باشد. لذا در نظر داشتیم که مجموعهای را قرار بدهیم که حداقل این دو وظیفه را برعهده بگیریم.
اما متأسفانه این اندیشه با چند چالش جدی مواجه شد. اولین مورد اینکه ما نتوانستیم غیر از مجموعه هیئت مؤسس، بقیه نیروهای فارغالتحصیل جامعه را متشکل بکنیم و ارتباط آنها را حفظ کنیم و ارتقاء بدهیم. ضمن اینکه وجود هیئت مؤسس هم پذیرش چندانی در جمع اولیه نداشت و هنگامی که من این طرح را مطرح کردمآقای فضائلی و درخشان به شدت با این نظر مخالفت کردند و نپذیرفتند و بعدها با مذاکراتی نهایتاً قانع شدند و این اصل در اساسنامه قرار گرفت و در کنگره تصویب شد.
پس از کنگره و تشکیل یک شورای مرکزی خوب، متأسفانه برخی از دوستا که اساساً مخالف برگزاری کنگره بودند یا حتی خواستار تعطیلی جامعه بودند، بجای کمک فکری به شورای مرکزی جدید، توقع داشتند، اینجانب که دبیرکل و ضمناً دبیر هیئت مؤسس هم بودم، چون گذشته با آنها ارتباط داشته باشم و آنها نیز همچنان نقش رهبری و مدیریت جامعه را از طریق اینجانب پیگیری نمایند، و نظرات مطرح شده در شرح وظایف خود در اساسنامه را «نظارت استصوابی» تفسیر کرده و به مداخله در امور اجرایی و مسایل جزیی جامعه میپرداختند. به عنوان مثال اینجانب براساس اختیار تامی که از جانب هیئت مؤسس در یکسال پیش از کنگره تا کنگره داشتم، یکی از برادران قدیمی و سابق جامعه را به دبیر دانشگاه پلیتکنیک منصوب کردم. پس از برگزاری کنگره بین دو نفر از برادرانی که بعدها اصلاً از جامعه جدا شدند و دبیر مذکور اختلاف بوجود آمد، و آن دو معتقد بودند که من حق انتصاب برادر مذکور را نداشتهام و بدون اذن شورای مرکزی این کار انجام دادهام. آن دو نفر که از جانب برخی افراد هم تحریک شده بودند بدون اینکه مسئله را در شورای مرکزی مطرح نمایند – در حالیکه دبیر مذکور و یکی از آن دو نفر عنصر شورای مرکزی جامعه هم بودند – نزد هیئت مؤسس شکواییه برده بودند و هیئت مؤسس بدون کسب اجازهای برای حضور در شورای مرکزی با نظر شخصی خود به طور غیر منتظرهای در جلسه شورای مرکزی شرکت کردند و با طرح مسائل گذشته هیئت مؤسس به ایجاد شبهه و تردید در اذهان اعضای جدید شورای مرکزی – خصوصاً برخی که اعضاء جدید بودند و هر یک با اصرار فراوان پذیرفته بودند که با جامعه همکاری نمایند – پرداختند.
عملاً پس از آن جلسه شورای مرکزی سلامت و آرامش خود را تا ماهها از دست داد و این تازه نقطه شروع حملات دو تن از اعضاء هیئت مؤسس به اینجانب بود. هر چند در آن جلسه معلوم شد که مشکلات و اختلافات دانشگاه پلیتکنیک هیچ گونه ارتباطی به شورای مرکزی هم نداشت، چه رسد به هیئت مؤسس، بهانه خوبی برای ما شد که دو تن از برادران هیئت مؤسس تلاش در راستای تثبیت و تداوم دخالت خود در امور جامعه انجام دهند. در یکی از جلسات هیئت مؤسس که تشکیل شد با توجه به نزدیکی انتخابات ریاست جمهوری چند تن از اعضاء هیئت مؤسس که تصور میکردند آقای ناطقنوری رئیس جمهوری خواهد شد و نظر تشکلها برای ایشان در تعیین وزراء و مسئولین دولت آینده تعیین کننده و سرنوشتساز خواهد بود – به صراحت از اینجانب خواستند که لیست وزراء پینهادی جامعه توسط هیئت مؤسس تنظیم و به آقای ناطق نوری تسلیم گردد. ضمن اینکه از اینجانب میخواستند که جلسات هیئت مؤسس را مرتب تشکیل دهم تا آقایان رهنمودهایی را برای هدایت اینجانب و شورای مرکزی افاضه نمایند. اما من که خود طراح جایگاه هیئت مؤسس در اساسنامه و نویسنده شرح وظایف مذکور بودم، توقعات برادران را نامعقول و غیر منطقی دانسته و از پذیرفتن آنها سرباز زدم. چرا که در اصل ۳۴ اساسنامه آمده است که فقط شورای مرکزی منتخب کنگره و نماینده آحاد دانشجویان است که وظیفه رهبری و مدیریت جامعه را به عهده دارد. در مرحله اول اینجانب از تشکیل دادن جلسات هیئت مؤسس بیش از جلسات شورای مرکزی استنکاف نموده و معتقد بودم که جامعه مشکلی ندارد که هیئت مؤسس بخواهد در جلسات مکرر هفتگر و حتی بدون هماهنگی قبلی در جلسات شورای مرکزی و سخنرانیهای طولانی و طرح نظرات شخصی – که به هیچ وجه حداقل با بنده که عضو و دبیر هیئت مؤسس بودم طرح نشده بود – پرداختند و در اذهان جوانان پاک و مستعدی که تازه به عضویت جامعه در آمده بودند به ایجاد تشنج و بزرگنمایی اختلافات پرداختند.
در یکی از جلسات هیئت مؤسس که پس از استنکاف بنده از تشکیل آن، در منزل آقای مرادیان تشکیل گردید. پس از اینکه اصرار برادران بر ادامه روند قبلی را دیدم ابتدائاً عدم آمادگی خود را برای حضور در هیئت مؤسس و پذیرفتن خواستههای غیر منطقی آنها، کتباً ارائه نمودم. البته در آن جلسه در ادامه روند گذشته و با توجه به شناختی که از اینجانب داشتند، برادر فضائلی نامزد دبیر هیئت مؤسس شد. البته همین عنوان که بعدها حتی در روزنامهها استفاده تبلیغاتی از آن شد هیچگونه محمل قانونی در اساسنامه نداشت و اگر هم میشد چنین سمتی را تراشید مربوط به پیش از برگزاری کنگره بود که هیئت مؤسس در واقع همان شورای مرکزی بود و هر دو مسئولیت در اینجانب جمع شده بود و با توجه به اختیار تامی که داشتم بدون هیچگونه تعارضی توانسته بودم تمام مراحل مقدماتی مربوط به برگزاری کنگره را به نحو غیر قابل انتظاری انجام بدهم. طرح بحث دبیر هیئت مؤسس برای مشروعیت بخشیدن به تکرویهای دو نفر از دوستان و مجوزی برای دخالتهای بیمورد آنها در مسائل مختلف جامعه بود لذا اینجانب با شناختی که از نحوه عمل و انگیزه دوستان داشتم ترجیح دادم که دیگر در خدمت آن جمع نباشم. پس از آن جلسه برادران مذکور، ضمن تشدید اختلاف افکنیها و تشنج آفرینیهای گذشته، به اصرار از من میخواستند که در تمام جلسات هیئت مؤسس بعنوان دبیرکل شرکت کنید و بنده هم از این امر خودداری کردم و از آنها خواستم هر مورد یا سوالی دارند بطور مکتوب ارائه نمایند تا پاسخ بصورت مکتوب به آنها داده شود که البته آنها نپذیرفتند.
پس از انتخابات ریاست جمهوری و انتقادات شدید اینجانب نسبت به عملکرد تشکلهای همسو، جامعه روحانیت مبارز و شخص آقای ناطق و بروز اختلافنظر در تحلیل مسائل قبل و بعد از انتخابات و تلاش بعضی از عوامل یکی از روزنامههای عصر و یکی از فعالان نشریه یکی از جمعیتها، بار دیگر برخی از اعضاء هیئت مؤسس فرصت را مغتنم شمرده و بدون هیچگونه زمینه قبلی آقای فضائلی از اینجانب خواستند که از دبیرکلی جامعه استعفاء بدهم. چون این مسئولیت را شورای مرکزی برعهده من گذاشته بود، به آنها پیشنهاد کردم که اگر دلایلی دارند، عزل اینجانب را در شورای مرکزی مطرح نمایند تا رأیگیری نمایند. ایشان هم که تصور میکرد چنین درخواستی میتوان از حقوق هیئت مؤسس باشد و دلایل کافی برای عزل اینجانب دارند، در جلسه بعدی شورای مرکزی به مدت قریب ۲ ساعت سخنرانی مبسوطی در عدم صلاحیت بنده ایراد کردند. البته در آن جلسه برادر درخشان نیز با نقل مسائلی از جانب برخی شخصیتها که بعداً معلوم شد خلاف واقع بوده است، ایشان را همراهی مینمود. البته آقای حسنزاده که بعدها از جامعه اخراج شد و آقای توانگر که عضو تحریریه روزنامه رسالت است نیز با اتهاماتی نظیر ارتباطات من با کارگزاران سازندگی و ضدیت با ولایت فقیه و داشتن تفکرات مارکسیتی علیه من صحبت نمودند. در همان جلسه اعضاء شورا د رمورد موارد مذکور بحث و بررسی کردند و اینجانب هم چون از قبل تصمیم داشتم دفاعی از خود نکنم با سکوت جلسه را همراهی نمودم پس از چند ساعت اعضاء شورای مرکزی با اکثریت قاطع آراء تقاضای کفایت مذاکرات نمودند و رایگیری به عمل آمده و ۳ الی ۴ نفر از جمع ۲۵ نفر شورای مرکزی با نظر هیئت مؤسس موافقت کرده و خواستار عزل اینجانب شدند. اما من بعنوان دبیرکل وظیفه خود دانستم به دلیل اهمیت موضوع با راضی نمودن جمع و برای پایان دادن به این دست مسائل از آنها خواستم که از آن جلسه ت جلسه ماه بعد را ضمن راضی نمودن تماس با برادران هیئت مؤسس و ملاقات جمعی و فردی با آنها و تحقیق و تفحص به بررسی کامل موضوع بپردازند و اعلام کردم که برادران هیئت مؤسس انشاءا… براساس وظیفه خود عمل کرده است و بر همه اعضاء شورای مرکزی لازم است که با همه آنها جداگاه در خارج از جلسه به بحث و بررسی پرداخته و در جریان ریز نظرات برادران مذکور قرار گیرند تا بتوانند به دور از احساس و هیجان به یک جمعبندی عاقلانه از مسایل مطروحه بپردازند. البته اینجانب به علت مسافرت ۱۴ روزه به مشهد و عدم حضور در تهران د رآن ماه خبر دقیقی از مشروح مذاکرات انجام گرفته ندارم اما اجمالاً مطلع گردیدم که تعداد متنابهی از اعضاء شورای مرکزی به گفتگو با آن دو نفر پرداخته بودند. در جلسه بعدی علیرغم مذاکرات یکماه گذشته مجدداً از برادر فضائلی خواستم چون ممکن است احیاناً عدهای از اعضاء دلایل ایشان را فراموش کرده باشند خود ایشان و سایر مخالفین مطالب خود را دوباره تکرار نمایند. پس از آن اینجانب بنا به درخواست یکی از شخصیتها که در جلسه قبل نقل قول خلافی از ایشان شده بود، مواردی را برای تصحیح صحبتهای ایشان مطرح نمودم. سپس به درخواست مصرانه اعضاء شورای مرکزی رأییری به عمل آمد و با احتساب رأی ممتنع به عنوان مخالف سه نفر به درخواست هیئت مؤسس جواب مثبت دادند. البته پس از آن کمتر توفیقی داشتهام که با دو برادر مذکور هیئت مؤسس صحبت یا ملاقاتی داشته باشم اما امیدوارم هر کجا هستند موفق، مؤید،منصور و بهروز باشند.
● در آخر توصیه و یا پیامی برای اعضاء حال و آینده جامعه اسلامی دانشجویان دارید بفرمایید.
– توصیه من به همه آنهایی که این سخنان را میخوانند در هر عصر و زمانی و در هر عصر و زمانی و در هر مجموعه و جایگاهی این است که در زندگی خودشان هدف داشته باشند و بدانند که برای رسیدن به هدف باید زحمت کشید و با هیچ چیز جز رحمت نمیتوان به هدف رسید. هیچ چیز از اراده انسان بالاتر و برتر نیست و انسان آگاه و مختار و توانا که عاقل باشد اگر ارادهاش در مسیر اراده خدا قرار گیرد میتواند آن کند که مسیحا میکرد!
مصاحبه با دکتر مرادیان عضو هیئت مؤسس جامعه اسلامی دانشجویان
● با تشکر از شما، ابتدا لطفاً مقداری درباره فعالیتهای دانشجویی خودتان پیش از ارتباط با اعضاء هیئت مؤسس جامعه اسلامی دانشجویان توضیح بفرمایید.
– بسما… الرحمن الرحیم و به نستعین. بنده در سال ۶۴ وارد دانشگاه تهران شدم. البته در ترم دوم و عملاً تا انجام ثبت نام و مراحل دیگر که با تعطیلات سال جدید مواجه بودیم این مدت را جبهه بودم. بعد از تعطیلات که آمدیم بالاخره بدلیل ارتباطات و فعالیتهای دانشآموزی که قبلاً داشتیم، جریانات سیاسی آن زمان را خوب میشناختیم و خصوصاً دفتر تحکیم وحدت را در دانشگاه موقعیتش را از ناحیه خودمان هم زیر سؤال میدیدیم و هم به شکلی خطرناک.
در آن زمان خطرات فرهنگی و سیاسی زیادی دانشگاه ما را تهدید میکرد. به عینه میدیدم که انجمنهای اسلامی یک کانونی بود برای سمپاشی و رواج مسائل سیاسی که خیلی هم مطابق نظر رهبری نظام و مسئولین نبود حرکتهای مثبت فرهنگی در جهت طرح دیدگاههای افرادی چون شهید مطهری و بهشتی را کمتر میدیدم و در عوض از حرکتهایی مثل تجلیل از دکتر شریعتی و طرح دیدگاههای دکتر سروش که در آن سالها اولین بحث ایشان تحت عنوان «روشنفکری و دینداری» در دانشگاه طرح شده بود. خوب ما هم آن زمان حساسیت زیادی داشتیم نسبت به این مسایل.
اولین ارتباطی که در تهران ما داشتیم یکی جلسهای بود به نام هیئت حضرت فاطمه (س) که دکتر صدر از برگزار کنندگان آن بود و ه جلسه بود و هم هیئت. بعد از آن با جمع طبرزدی آشنا شدم. از طریق آقای سعید اصلانی. آن زمان مرکز فعالیت آن گروه مسجدالجواد (ع) بود. آنها بیشتر کتابهای شهید مطهری را بحث میکردند و در بین کار هم مقداری کار سیاسی میکردند. لیکن هنوز دقیق نمیدانستند که میخواهند داخل دانشگاه چه بکنند و محیط دانشگاه را مناسب برای فعالیت نیافته بودند.
جلسه بعدی که ما ارتباط داشتیم جلساتی بود که آقای حسین محمدی که آن زمان در دفتر نمایندگی آقای منتظری در دانشگاهها زیر نظر آقای عبدخدایی فعالیت میکردند،داشتند.
تقریباً به موازات همدیگر این جلسات را ما ارتباط داشتیم اما در واقع هیچ یک از آنها ما را اقناع نمیکرد. در دانشگاه آن زمان انجمنها یک شبکه ارتباطی بسیار قوی داشتند که دانشجوها را از سالهای اول جذب میکردند و به کار میگرفتند و بعد هم که فارغالتحصیل میشدند اینها را در جهاد دانشگاهی به خدمت دعوت میکردند که هم سربازی آنها را میپوشاند و هم حقوق دریافت میکردند. در آن شرایط جنگی اینها اینگونه عمل میکردند. بعد هم مدتی در جهاد فعالیتهای تحقیقاتی و … میکردند و سپس بورسیه میشدند و در نهیت دوباره باز میگشتند به دانشگاه. یک سیکل بستهای بود از یک حرکت دانشجویی دولتی! این سیکل روز به روز اوج گرفته است. آنها تقریباً تمام نیروهایشان را این گونه در دانشگاه نگه میداشتند و ما آن زمان یکی از انگیزههای فعالیت سیاسی که داشتیم این بود که این حلقه را احساس میکردیم حلقه خطرناکی است و همیشه تعبیرم این بود که بچههای ما و نوههای ما در دانشگاه به دست اینها میافتند.
دانشجوهایی مثل ما که میآمدند در دانشگاه و در انجمن راهشان نمیدادند، چند صباحی در دانشگاه بودند و عملاً بعد از فارغالتحصیل شدن هم بیرون دانشگاه مجبور بودند باشند.
● شما برای ورود به انجمن اقدامی کردید؟
– بله – من همان سال اولی که وارد دانشگاه شدم در انجمن ثبت نام کردم و به لحاظ شناختی که برخی دوستان از من داشتند و از جبهه آمده بودم، ما را به عنوان عضو پذیرفتند. مدتی بعد از انتخابات شورای مرکزی انجمن بود ما هم کاندیدا شدیم. در آن سالها افرادی مثل علی شکوری، ظفرقندی، علی بیطرف و … اینها بودند که سالها بود برای شورای مرکزی نمیآمدند کاندید بشوند و همین طور حضور داشتند و با آمدن ما یک مقداری ولوله ایجاد شد در انجمن به دلیل اینکه ممن قبولی دانشگاه اصفهان بودم و به دلایلی شخصی تقاضای انتقال به ترهان کردم. با آمدن ما به تهران اینها به شک افتاده بودند که این فرد کیست که از اصفهان برای فعالیتهای سیاسی و تشکیلاتی آمده و حتی در نشریه انجمن هم راجع به من مطلب نوشتند. لذا در آن دوره افراد قدیمی فوقالذکر هم که دیگر اصلاً حضوری در دانشگاه نداشتند آمدند و کاندید شدند.
در جلسه انتخابات ما هم رفتیم صحبت کردیم خودمان را معرفی کردیم. آنجا از ما پرسیدند که چرا آمدهاید تهران؟ نظرتان راجع به روزنامه رسالت چیست؟ و سوالاتی از این قبیل که ما به نحوی پاسخ دادیم که حساسیت برانگیز نباشد. خلاصه در آن جلسه ما رأی نیاوردیم. اما ارتباط با انجمن داشتیم لیکن آنها همیشه به چشم غریبه به ما نگاه میکردند.
گروه طبرزدی کمکم فعالیتی را به شکل اردوهای با نام ۷۲ تن آغاز کردند لیکن هنوز در محیط دانشگاه حضوری نداشتند. جمع دفتر نمایندگی و آقای محمدی هم بیشتر یک کار ستادی میکردند. جمع هیئت فاطمه زهرا (س) هم بیشتر پزشکان بودند و خیلی جمع فعالی از نظر دانشجویی نبودند. در حالیکه در آن زمان و خصوصاً در نزدیکیهایی انتخابات مجلس، انجمنها شاید در روز ۳۰-۴۰ سخنرانی در دانشگاههای تهران داشتند. خیلی عجیب بود. اکثر آنها را صعی میکردیم به نحوی شرکت کنیم و مشکلاتی هم ایجاد کنیم. سوالاتی بکنیم و … یادم میآید در یکی از مجمع عمومیهای دفتر تحکیم که در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد ظفرقندی صحبت میکرد و در ردیف اول و دوم تمام چهرههای سیاسی و نمایندگان مجلس آن طیف نشسته بودند. آن زمان اینها ارتباط منسجمی با دفتر تحکیم داشتند و به دانشگاه رفت و آمد داشتند. در یکی از جلسهها که هادی غفاری صحبت میکرد من بلند شدم و سؤال کردم راجع به قضیه شرکت استارلایت و … آنها خیلی شوکه شده بودند. سوال مرا جواب ندادند و سخنرانی تمام شد. از همانجا دیگر چهره علنی ما شناخته شد و هیچ کس دیگری هم نبود آن زمان در دانشکده پزشکی که از این موضع ما دفاع کند. در یکی از آن برخوردهای علنی که آن زمان در دانشگاه داشتیم و اصغرزاده سخنرانی میکرد، دیدم یک نفر دیگر هم از گوشه سالن بلند شد و او هم شروع کرد به اعتراض به اصغرزاده و خلاصه آن روز ما دو نفر همدیگر را شناختیم. ایشان آقای سهلانی بود که بدین ترتیب رفاقت و دوستی ما با ایشان آغاز شد. البته ارتباط خیلی منسجم و تشکیلاتی نداشتیم. ایشان با جمع طبرزدی بیشتر ارتباط داشت و ما با گروه دکتر صدر یک سری کلاسهای اخلاق آقای مروی بود و کلاسهای ولایت فقیه آقای یزدی که بعضاً شرکت میکردیم.
● آن زمان تلاشی برای پیوند و اتحاد این گروهها مختلف که جداگانه جلسه داشتند آیا صورت میگرفت یا نه؟
– طبرزدی و حسین محمدی هر دوسال ۶۲ عضو شورای تحکیم بودند. یعنی تا آن زمان اکثریت شورای تحکیم با بچههای خوب بوده است. در این زمان اختلافاتی آغاز میشود. ریشه این اختلافات هم بیشتر در اختلافات ما بین حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بوده. چون حسین محمدی عضو سازمان مجاهدین انقلاب بوده و طبرزدی در شاخه دانشجویی حزب. به هر حال اختلافات باعث استفعا دادن آنها میشود و از سال ۶۲ عرصه برای انحصار عدهای دیگر در دفتر تحکیم فراهم میشود.
در سالهای بعد که هر کدام از آقایان فوق، در گروههای جداگانهای برون دانشگاه فعالیت میکردند، تلاشهای بسیاری صورت میگرفت تا بین این جمعهای اتحادی ایجاد شود. چه بسا یک حرکت منسجمی ایجاد شود، به حکمیت آقای ناطق هم تلاشهایی صورت رگفت،ایشان هم تشویق میکردند. اما پس از مدتی ما به این نتیجه رسیدیم که عملاً نمیَود و هر جلسه که گروه را دعوت میکنیم دیگری نمیآمد.
رحلت حضرت امام (ره) و عملکرد نادرست برخی جناحها و گروهها نسبت به رهبری «آقا» هم عاملی بود که ما را در انجام یک حرکت جدیتر تحریک میکرد. دیگر آن زمان ما از انجمنهای اسلامی قطع امید کرده بودیم. تا اینکه یک روز آقای سهلانی به من پیشنهااد داد که ما بیاییم و در قالب جامعه اسلامی دانشجویان فعالیت جدیدی را شروع کنیم. آن زمان جامعه اسلامی دانشجویان در حد یک اسم بو و تعدادی از برادران دانشجو و طلبه آن را بنا نهاده بودند لیکن عملاً حضوری در دانشگاه نداشتند و نتوانسته بودند حرکت فعالی را آغاز کنند. از طریق آقای بادامچیان این پیشنهاد به آقای سهلانی شده بود که ایشان و جمع جدیدی این حرکت را ادامه دهند. ما هم کلیت مطلب را موافق بودیم ولی رفتیم یک جلسه با آقای بادامچیان صحبت کردیم که اصلاً کلیت این جوامع اسلامی (فرهنگیان،جامعه زینب و …) چگونه است؟ وابستگی دارد؟ مستقل است؟ حرکتش بر چه اساسی است؟
ایشان گفتند پس از تعطیل حزب این خط را خود، آقا به ما دادند که نگذاریم نیروهای حزب پراکنده شوند تحت عنوان تشکلهای مستقلتری این روابط ادامه یابد. همین طور گفتند که ما هیچ انتظاری از شما نداریم و شما بیایید خودتان به بگیرید و فعالیت کنید ما هم با توجه به شناختی که از آقایان داشتیم و میدیدیم که خودشان کار به دست خود ما خواهد بود، این مسئله را پذیرفتیم. بنا شد دوستان دیگری را هم جمع کنیم آن زمان با آقای فضائلی ما ارتباط داشتیم و تقریباً از وقتیکه ایشان دانشجو شد از طریق ارتباطاتی ایشان را میشناختیم. مسئله را با ایشان هم در میان گذاشتیم و با موافقت ایشان جمع ما سه نفر شد. آقای سهلانی هم آقای درخشان را معرفی کرد که از جبهه با ایشان آشنا شده بود و پدر ایشان را هم میشناختیم که از شهدای ۷۲ تن بودند. خصوصاً چون خانواده ایشان نزد آقایان و بزرگان شناخته شده بود، حضور ایشان در جمع ما مؤثر میتوانست باشد. چون آن زمان ما را کسی نمیَناخت، البته مثل همین حالا که بعد از سالها ما را کسی بجا نمیآورد!!
آقای درخشان هم به جمع ما پیوست و شدیم چهار نفر. جلسه اول را گذاشتیم من در نظرم آقای نصر را هم بعنوان یک نفر دیگر در جمع در نظر داشتم. آن زمان ایشان مشغلههای انجمن اسلامی دانشگاه و دانشکده اقتصاد را داشتند و من نتوانستم برای آن جلسه اول ایشان را دعوت کنم. اما به هر حال همان جلسه اول بود که از طریق پیغامی یا یادداشتی که برایشان گذاشتم ایشان را دعوت کردم برای جلسه. ایشان هم آمدند و به جمع ما پیو ستند.
● شما آقای نصر را از چه زمانی میَناختید؟
– سابقه آشنایی ما از اصفهان بود. همدیگر را از فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی میشناختیم در شاخه دانشآموزی ایشان فعالیت داشتند و ما هم رفت و آمد مختصری داشتیم. یادم هست که قبلاً هم چندین بار صحبتهایی راجع به فعالیت در دانشگاه با همدیگر کرده بودیم و من میدانستم که ایشان مایل هستند نسبت به فعالیت در دانشگاه در تهران در یکی از اردوهای ۷۲ تن من مجدداً ایشان را دیدم و ارتباطمان برقرار شد. نهایتاً ایشان هم به جمع ما پیوست و پس از چند جلسه مقدماتی شروع کردیم به بحث اینکه چه بکنیم؟ البته آقای نصر آن زمان یک مقدار کمتر فعالیت میکردند و با تأخیر نسبت به ما چهار نفر که وقت بیشتر میگذاشتیم. من نظرم این بود که ما باید اول زیر بناهای تشکیلاتی را تقویت کنیم سپس بصورت علنی حضور داشته باشیم. به هر حال پس از بحثهای طولانی نهایتاً نظر اول را دوستان لطف کردند پذیرفتند. در آن زمان انتخابات میان دورهای مجلس سوم در پیش بود و انجمنهای دانشگاه را پر کرده بودند از جلسات سخنرانی و … گفتیم ما هم یک جلسه بگذاریم و از کاندیداهای جامعه روحانیت دعوت کنیم. البته دلمان نمیخواست با چنین کاری شروع کنیم که انگ وابسته بودن و قارچ گونه بودن و … بخوریم ولی خوب راه دیگری هم نمیشناختیم برای اعلام وجود. دو جلسه گذاشتیم.
جلسه اول با حمله و شلوغ شدن جلسه توسط برخی بچههای انجمن برهم خورد. برق سالن را قطع کردند. زد و خوردی بین بچهها بوجود آمد. خلاصه خبر این جلسه در روزنامه رسالت منعکس شد و در کشور پیچید. جلسه دوم با جدیت سراغ آقای محفوظی رفتیم و ایشان هم خوب میشناختند و اعتماد داشتند. لذا با حمایت ایشان جلسه سوم به خوبی و آرامی برگزار شد و با استقبال خوبی مواجه شد. این شروع حرکت جامعه بود.
● راجع به چگونگی تقسیم مسئولیتها و عضوگیری و گسترش جامعه در شهرستانها هم اگر توضیحی دارید بفرمایید.
– در آن زمان ما پنج نفر هر کدام یک مسئولیت بر عهده گرفتیم. آقای نصر که کمتر فرصت داشتند مسئول آمزش شدند. چون خوب هنوز کسی نبود که بخواهند آموزش بدهند! آقای درخشان تدارکات و مالی بودند و اتفاقاً به ایشان هم میآمد و خوب هم اداره میکردند … خدا رحمت کند پدرشان را … آقای فضائلی مسئول دفتر سیاسی شدند، آقای سهلانی تبلغات و بنده را هم گذاشتند مسئول تشکیلات و دبیر.
از سال ۶۸ تا ۷۰ که بنده دبیر بودن ما کار در شهرستانها را هم انجام میدادیم و یادم هست که در اصفهان مثلاً خود من با یک سری بچههای قدیمی مثل آقای قاسمزاده و حریرچیان و … کار را آغاز کردیم. در شیراز یک جلسه با آقای بادامچیان رفتیم و عدهای از دانشجویان که آماده فعالیت شده بودند را شناختیم و فعالیت آنها هم آغاز شده و با استقبال خوبی هم مواجه بو و نیروهای خوبی را جمع کرده بودند. شیراز اولین جایی بود که راه افتاد. بعد هم اصفهان که از بهترین بچههای اصفهانی جمع خوبی تشکیل شد. قم هم مرکز سومی بود که در زمان دبیری ما راه افتاد. البته من خودم نسبت به گسترش خیلی سریع جامعه حساسیت داشتم با توجه به اینکه خوب حرکت جدیدی بود و احتمال نفوذ افراد بیگانه و یا افرادی که اهداف دیگری داشتند، وجود داشت.
پیشنهاد دیگر من این بود که ما پنج نفر هر کدام روی یکی از زمینههای مبانی اعتقادی مطالعات و تحقیق عمیقتری انجام بدهیم، خصوصاً در زمینههایی که تخصص و یا مسئولیت داریم.
مورد دیگری که من در آغاز خیلی اصرار داشتم، بحث اختصاص یافتن یک مکان برای جامعه بود. برخی مثل آقای فضائلی خیلی مهم نمیدانستند. اما من تأکید داشتم برای ارتباط بهتر دنشجویان باید یک مکان مشخص داشته باشیم تا به مراجعات پاسخ بگوییم. بالاخره علنی شدن ما باعث مراجعه و پرسش بسیاری میشد. ما هم جلساتی میگذاشتیم و دعوت میکردیم و جمعیتهای در حدود صد نفر میآمدند با توجه به افرادی که هر یک از ما میشناختیم و دعوت میکردیم. گاه در یک روز در یک خوابگاه با دهها نفر صحبت میکردیم و دعوت میکردیم و بصورت چهره به چهره کار جذب نیرو صورت میگرفت. اقدام دیگری که صورت گرفت در راستای طرح سوالها و شبهات دانشجویان بود که برگههای آمادهای با تمبر چاپ کردیم تا افراد پرسشهای خود را بنویسند و برای ما بفرستند که البته استقبال خیلی نشد و آنهایی هم که پرسش نوشته بودند را بعضاً نمیتوانستیم همه پاسخ را بدهیم.
● بحث مشروعیت حرکت سیاسی دانشجویی چه اندازه برای شما مطرح بود و چه راهها و پاسخهایی برای پاسخ به این پرسش در آن زمان مدنظر بود؟
– یکی از بحثهای مقدماتی جدی همین بود که نگران بودیم که آقا چه اندازه موافق هستند. قبلاً البته شنیده بودیم که آقا بیشتر به فعالیت از طریق انجمنها و میگفتند اجازه ندهید انجمنها تضعیف شود. ما از طریق برخی اشخاص مثل محسن رفیقدوست تا حدودی از موضع آقا مطلع میشدیم و او در آن اوایل از جامعه خیلی خوشش آمده بود و کمکهای خوبی میکرد. راه دیگر این بود که برخی دوستان خودشان خدمت آقا بروند و مستقیم از ایشان نظر بخواهند. خلاصه ما همه بر این نظر بودیم که امروز «آقا» دیگر مخالفتی ندارند با این حرکت. چون آن زمان دیگر روشن شده بود که انجمنها اجازه ورود به کسی غیر خودشان را نمیدهند. اگر هم یک جایی افرادی نفوذ میکردند مثل دنشکده دامپزشکی که انجمن آن در انتخابات مجلس آز آقای ناطق حمایت کرد. و یابرخی بچههای دانشگاه یزد که دفتر تحکیم به دشت با آنها مقابله کردند و محاکمه تشکیلاتی کردند. برخی را اخراج کردند. از طرفی مدیریت دانشگاه هم ما را تحویل نمیگرفتند. برای برگزاری جلسه آقای ناطق در دانشگاه من و آقای سهلانی ۶ ساعت پشت درب اتاق دکتر رحیمیان رئیس دانشگاه تهران نگه داشته شدیم. و خلاصه دیگر به تنگ آمده بودیم. در نهایت پس از دیداری که آقای درخشان با «آقا» داشتند دیگر ما ایمان قویتر به کار پیدا کردیم و یا جدیت ادامه دادیم.
● یکی از بحثهای مطرح درباره تشکلها، بحث چگونگی حفظ سلامت آنهاست. شما بعنوان یکی از اعضاء هیئت مؤسس برای این مسئله خصوصاً با توجه به ارتباطاتی که در درجه اول با روحانیت داشتید و ثانیاً با شخصیتها و گروهها سیاسی، چگونه این روابط ر تنظیم میکردید که هم استقلال تشکل مصون بماند و هم سلامت آن حفظ شود؟
– یکی از مهمترین بحثهایی که ما در آن جلسات اول با آقی بادامچیان داشتیم با توجه به شناختی که از نفوذ و تأثیر ایشان داشتیم – این بود که بالاخره نقش ما در این تشکل چیست و ما چکار باید بکنیم. ایشان کاملاًٌ اذعان داشت که شما کار را خودتان بر عهده دارید و خودتان مسؤول هستید. البته انسان فطرتاً دنبال استقلال و آزادی است ولی ما هم آنجا خیلی حالا نمیخواستیم اثبات بکنیم که فقط خودمان هستیم. لیکن نهایتاً همین شد و حتی آقای بادامچیان که به نوعی متولی همه این جوامع و تشکلها بود خودش به ما گفت و حتی در برخی موارد که میخواستیم مشورت کنیم میگفتند بروید خودتان تصمیم بگیرید. حالا حقیقی بود یا مصنوعی در حال ابراز میشد. نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است که ما به هر حال در حال تجربه اولین حرکت پر جنب و جوش دانشجویی در جناح خودمان بودیم. آقایان ما و جناح ما متأسفانه تجربه کار با قشر دانشجو و جوان را نداشتند، لذا نه آنها خیلی تنظیم کرده بودند روابط ر و نه ما. چیزی که مهم بود برای ما نحوه تصمیمگیری بود که میخواستیم خودمان تصمیمگیری بکنیم. ولی در کنار این در نظرمان بود که برای پرهیز از آفات، کاری نکنیم که خلاف دیدگاه آقا باشد. برای ما واقعاًدر این مسیر عمل کردن خیلی مهم بود.
البته بحث ارتباط داشتن و استفاده از تجربیات دیگران مغایرتی با استقلال ندارد و این چیز پذیرفته شدهای است. استقلال به معنای نادرست خودمحوری و خودباوری نیست. استقلال یک تشکل دانشجویی بر این اساس است که بالاخره ما بیشتر از آقایان دانشگاه را میشناسیم و با استفاده از تجربه دیگران میتوانستیم تصمیم بهتری بگیریم.
در رابطه با روحانیت چون آقا هم در دیدار آقای درخشان بحث ارتباط با روحانیت را مطرح کرده بودند. ما احساس کردیم این تعبیر آقا یک معنای خاصی میدهد. این طور نیست که منظور آقا یک نهاد خاص از روحانیت باشد. منظور از روحانیت،چیری است که بعنوان محتوای دین مطرح است، بعنوان امانتداری که دین را حفظ میکند. خصوصاً روحانیت شیعه که در این قرن رهبری بسیاری از نهضتها را برعهده داشته است.
خلاصه آقا مصداق خاصی از روحانیت را مد نظرشان نبوده لیکن ما آن زمان با افراد شاخص روحانیت که مورد اعتمادمان بودن ارتباط داشتیم. هم با آقای ناطق ارتباط داشتیم، هم با برخی آقایان جامعه روحانیت، هم با علمای اخلاق مثل آقای امجد ودیگرانی مثل آقای مهدویکنی، جنتی، محفوظی و … خلاصه با مجموعه آقایان ارتباط خوبی داشتیم و از طرفی خودمان بدلیل شناخت خوبی که از همدیگری داشتیم و تقریباً همه هم سطح و همفکر بودیم خیلی هم در بیم انحراف و آفت و … نبودیم. مثل امروز نبود که این مسایل این قدر مطرح باشد. از این قبیل مشکلات نداشتیم که مثلاً کسی بیاید بگوید از فلان فرد باید تبعیت کنیم، یا فلان فرد نماینده است در جمع ما و … میفهمیدیم که معنای ارتباط با روحانیت یعنی چه. یعنی ارتباطی باشد که ما را از خطرات جدی عدم درک صحیح نسبت به اسلام محفوظ بدارد. این ارتباط برای آنها هم مؤثر بود. به قول شهید مطهری برای دردشناسی نسل جوان و تلاش برای ارائه ئرمان از منابع اصیل اسلامی.
● در مسایل سیاسی چطور؟ آیا قایل به این بودی که در مسائل سیاسی هم باید از روحانیت خاصی تحلیل و جهت بگیرید؟
– ببینید در بین روحانیت از لحاظ سیاسی که آدم نمیتواند کسی را تضمین بکند. ولی ما چون خط ولایت را دشتیم و همه چیز را با ملاک و معیار ولایت میسنجیدیم. در واقع عیار سنج ما «ولایت» بود. هر کس بیشتر به ولایت نزدیک بود از نظر فکری و عملی، نزد ما محبوبتر بود و خوب بیشتر با آنها ارتباط داشتیم شما نگاه کنید ببینید در قضیه مهدی هاشمی بسیاری از کسانی که مدعی خط امام بودند سکوت کردند حتی برخی اعضای مرکزی انجمن دانشگاه تهران میگفتند، این مسئله مروبط به رهبران نظام است و ما نباید دخالت کنیم!
واقعاً اگر همین نظرات و دیدگاههای «آقا» که بطور علنی بیان میَود را کنار هم بگذاریم – نه آن حرفهایی که از این و آن و هر فلان دفتر و … پخش میشود!! همین حرفهای علنی ایشان را ارگ کنار هم بگذاریم و موشکافانه بررسی کنیم دیگر لازم نداریم از جای دیگری حرف بگیریم و سراغ کسانی برویم که تازه آنها بخواهند نظرات «آقا» را برایمان تفسیر کنند! هیچ وقت هم نباید خودمان را فراموش کنیم و بگوییم مثلاً از طریق فلان شخص بصورت کانالیزه صحبت «آقا» را میگیریم و اخبار پشت پرده نیاز داریم. نه، ما که نمیخواهیم مثلاً شصت سال آیننده را پیشبینی کنیم! ما به روز میخواهیم عمل کنیم و همین که ببینیم نظر آقا در این مسایل چیست برای ما کفایت میکند که خط مشی خودمان را تنظیم بکنیم. در مورد برخی مسایل که ممکن است در هالهای از ابهام باشد هم بالاخره هر فرد براساس آن حدی از اعتماد که به برخی آقایان داد ممکن است از او سؤالی بکند، نظر بخواهند. هیچ فردی که مطلق نیست یک حدی از اطمینان را بالاخره آدم به بعضی دارد و از آنها میتواند مشورت بگیرد.
اما همیشه ما این دغدغه رابرای دوستان جدید که میآیند در جامعه داشتیم و هیئت مؤسس را هم به همین دلیل آقای نصر اصرار داشتند که ما در اساسنامه بگذاریم. الان ممکن است نظرشان تغییر کرده باشد. اتفاقاً آن زمان آقای فضائلی اصلاً راضی نبود و مخالف جدی هیئت مؤسس بود. به هر حال این بود که حساسیت نسبت به بچههایی که ممکن است در آینده بیایند در جامعه وجود داشت و نظر این بود که دوستانی که تجربه بیشتری دارند به هر حال به نحوی حضور داشته باشند. و لذا این را در اساسنامه گنجاندند. به هر حال اگر بحث روحانیت را بر این اساس مطرح کنیم که جلوگیری از انرحاف بکند، خب مگر آدم منحرف در روحانیت نداریم؟ از مرجع گرفته ت بچه طلبهها از شریعتمداری گرفته تا مجتهد شبستری مثال فراوان است. ممکن است سکس شأنیتش این باید که جامعه را هدایت کند، اما باید دید آیا این شأن را عمل میکند؟ مثل فردی چون شهید مطهری (ره).
در هر حال این بحث را همیشه ما داشتیم که یگ گروهی (سلامت) این حرکت (جامعه اسلامی دانشجویان) را تضمین بکند اما اینکه از چه مکانیسمهای، این را خیلی نتوانستیم مشخص کنیم. چه بسا خیلی هم برخی راهها درست نبود. مثل اینکه یک نمایندهای بخواهیم از آقا در تشکل اما این تجربه شده که حتی حضور یک نماینده رهبری هم در دیگر تشکلها نتوانسته بود از پارهای اختلافات و اشتباهات جلوگیری کند.
به هر حال فعلاً قرار بر این گرفت که هیئت مؤسس نقش این چنین داشته باشد. تا زمانیکه اختلافاتی به هر حال پیدا شد بین آقای نصر و آقای فضائلی و بعدها اختلافاتی هم در شورای مرکزی پیش آمد و به هیئت مؤسس کشیده شد که خوب چون آقای نصر خودش یک طرف اختلاف بود بنا شد در هیئت مؤسس رأیگیری شود برای انتخاب یک دبیر. آنجا من آقای نصر را کاندیدا کردم و اقای فضائلی هم خودشان کاندیدا شدند. در آن جلسه آقای فضائلی ۳ رأی آورد و آقای نصر ۲ رأی. اینجا بود که آقای نصر خیلی چکشی و بد عمل کرد. من بارها به خودشان گفتم جایی بود که جامعه را تقریباً در یک شکاف و اختلاف قرار گرفت. ایشان آنجا گفت که اگر من این مسئولیت را نداشته باشم، دیگر در جمع هیئت مؤسس شرکت نمیکنم و قبول ندارم و خلاصه خیلی برخورد تندی کردند. من حتی بعد با آقای فضائلی صحبتت کردم ایشان میگفت اگر آقای نصر اینگونه برخورد نکرده بو اصلاً برای من مهم نبود و من واگذار میکردم به ایشان ولی با این برخورد ایشان آدم احساس میکند که آقای سهلانی و درخشان اجازه نمیدهند و ما را به نتیجه نرساندند که واگذار کنیم. به هر حال آقای نصر هم اصرار داشتند که جامعه بالاخره رهبر میخواهد و م احساس میکنم رهبر جامعه هستم و به خاطر همین نمیتوانم در مقابل جایی پاسخگو باشم. دیگر هم در جلسات هیئت مؤسس شرکت نکردند. از آن طف آنها هم نتوانستند درباره هیئت مؤسس فعالی تشکیل دهند بطور پراکنده افراد مراجعه میکردند و مسائل را به آنها میگفتند، که من به آقای فضائلی گفتم که شما مسئولیت دبیری خود را به خوبی ایفا نکردید و این جمع را به خوبی اداره نکردید. چرا که اولین چیزی که این میخواهد یک ارتباط خوب با بچههاست. خلاصه نهایتاً اختلافات بیشتر شد و بنا شد درباره مسائل آورده شود در شورای مرکزی راجع به آقای نصر صحبت شود آن زمان من در امتحانات ورودی بودم. تلفنی به من خبر دادند که میخواهیم چنین کاری بکنیم البته من با این شیوه هم مخالف بودم ولی خوب آقایان به این جمعبندی رسیده بودند. در مجموع این اختلافات خیلی شکننده بود و متأسفانه محیط جامعه مثل جامعه بزرگ شده که راجع به هر کسی میپرسند این از کدام خط است و کدام جناح! و در مجموع خلاصه یک آشفتگی ایجاد میشود که به نفع جامعه نیست و انشاءالله که رفع بشود. چرا که ریشه اغلب اختلافات در نفسانیت است.
● یک سؤال مهم در رابطه با فعالیت تشکلها بحث تأمین مالی و اقتصادی یک تشکل خصوصاً تشکلهای دانشجویی است. با توجه به اینکه این مسئله هم در حفظ استقلال تشکل نقش بسزایی دارد و هم به نظر برخی فعالیت مستقل اقتصادی هم میتواند در کشیده شدن به راههای نامشروع وفساد مالی زمینهساز باشد. شما چه راه حلهایی را در این زمینه پیشنهاد میکنید؟
– در ابتدای تشکیل جامعه خوب روابط ما با برخی آقایان مثل امروز نبود که اختلافات و فاصلههایی باشد. روابط گرم و صمیمانه بود و کمکهایی در حد نیازهای ما به جامعه میشد.
اما به هر حال بحث تأمین مالی بصورت یک بحث جدی بین دوستان مطرح بو ما معتقدیم که هر تشکیلاتی از روحانیت گرفته تا تشکلهای دانشجویی نباید وابسته به جایی باشند خصوصاً تشکلهای سیاسی که هر روز میخواهد یک موضع سیاسی بگیرد. ما سه راه پیش روداشتیم:
یکی اینکه برویم کار اقتصادی بکنیم. در این مورد آقای فضائلی به شدت مخالفت کرد. خوب بدلیل اطلاعاتی که نسبت به برخی آقایان و مسئولین داشت که در کار اقتصادی فعالیت کرده بودند و دچار فساد و سوء استفاده شده بودند خلاصه خیلی حساسیت داشت ایشان و لذا این راه منتفی شد. در حالیکه آن زمان میشد یک کار اقتصادی خوبی را شروع رکد. نه اینکه حالا خودمان بکنیم یک کسانی را بگماریم که این کار را بکنند و منافعش را جامعه استفاده کند، اگر این کار شده بو ما هیچ وقت این مشکلات مالی را نداشتیم و خیلی راحت میتوانستیم در راه گسترش جامعه و ایدآل کار کردن جامعه گام برداریم. راه دوم استفاده از کمکهای و هبههای مردمی بود. یکسری قبوض کمک چاپ شده بود و در جلسات پخش میشد. عملاً این راه هم خیلی راه موفقی نبود. چون نه میزان و اندازه مشخصی داشت و چندان قابل توجه بود.
راه سوم هم که در عمل تنها راهی بود که باقی ماند استفاده از روابط برخی آقایان و کمک گرفتن از آنه بود. صبعتاً آنها ه براساس لحظاتی که داشتند و عقاید و افکار خودشان کمکهایی میکردند و خلاصه آن زمان در ارتباطاتی که با آقای … و آقای … داشتیم کمکهای نقدی و جنسی میگرفتیم. اما خوب اینها پنهان بود داشت بود که این نوع وابستگیهای مالی علنی شود. البتهشک نداشته باشید که دفتر تحکیم بسیار بیشتر از ما امکانات و حتی منزل برای اعضاءشان فراهم میکردند و امکانات فراوان در اختیار ایشان بود.
پس از دیدار با خود «آقا» و اینکه فرموده بودن از همان آقایان کمک بگیرند و خودشان ه به آن آقایان گویا گفته بودن که کمک کنند و این کمکهای ادامه داشت تا مدتی پیش که شنیدیم یک مقداری محدود شد و نهایتاً قطع شد. ما هم ارتباطمان با آقایان کمتر شده البته.
به هر حال من از همان زمان معتقد بودم، الان هم بیشتر که باید در جهت خودکفایی تشکیلات قدم برداریم، بالاخره تشکلها باید مستقل باشند، البته به این معنا که یک تشکل هر کاری دوست داشت بکند و هر حرفی دلش خواست بزند. بلکه برای اینکه بتوانند با برنامهریزی یک حرکت بلند مدت را جلو ببرند. بهترین راه هم به نظر من نوعی مشارکت در فعالیت اقتصادی است. البته نه اینکه خود افراد دخیل باشند. این هنوز صلاح نیست. اما اینکه با جایی مشارکت داشته باشیم به نحوی و از محل درآمد آن استفاده شود برای فعالیت جامعه. چون این شیوه ارتباط با آقایان خیلی مناسب نیست. بالاخره هر پدری فرزندش را دوست دارد اما هر پدری نمیتواند هم نیازهای فرزندش را برآورده کند. من احساس میکنم برخی آقایان این جناح ما نمیتوانند آن چیزی که قرار هست، باشند. وگرنه اگر آنها حمایت بکنند این تشکل میتواند انصافاً مهمترین و مؤثرترین نقش را در جریانات و تفکرات اثباتی داشته باشد. ولی متأسفانه خیلی بها داده نمیشود به همین دلیل هم نباید یک تشکل اینگونه وابسته باشد که با امر و نهی یک نفر کار آن مشکل پیدا کند.
● بعنوان آخرین سؤال اگ توصیه یا پیامی برای اعضاء حال و آینده جامعه اسلامی دنشجویان دارید بعنوان یکی ار اعضاء هیئ مؤسس،بفرمایید.
– حالا البته شما اینقدر روی هیئت موسس تأکید میکنید، ما عضو شورای مرکزی هم هستیم …
● ما از حیث هیئت مؤسس بودن با شما مصاحبه کردیم وگرنه با ۲۵ نفر باید مصاحبه میکردیم!
– من کوچکتر از آن هستم و قابل نیستم که توصیهای بکنم اما چیزی که به ذهنم میرسد این است که امروز این فعالیتها و ارتباطات سیاسی و فرهنگی در محیط دانشگاهها و بیرون از آن مبادا ما را از تحکیم آن مبانی اعتقادی که اساس همه چیز است باز دارد. اگر هر آدم سیاسی آن مبانی محکم را نداشته باشد قطعاً یک ر.زی چپ خواه کرد. بسیار بودهاند نمونهها. در این زمینه آثار شهید مطهری ت حد زیادی پاسخگوی نیازهای ماست. ارگ این مبانی تحکیم بشود و در کنارش روشن بینی و روشنگری بدوون هیچگونه تعصب خاصی نسبت به موضوعات فرهنگی و سیاسی وجود داشته باشد.
در واقع رشد افراد و جامعه را در بر دارد افضل الاعمال بعد المعرفه الصلاه حدیثی است که اهمیت معرفت و آگاهی را برای ما روشن میسازد. اگر ما خوب این مبانی را بشناسیم حتی در ارتباط با روحانیت هم میتوانیم تأثیرگذار باشیم تا آنها به زبان و ادبیات نسل جوان دانشگاهی آشنا شوند و پاسخگوی نیازهای جوانان واقع شوند. این مبانی اعتقادی هم که من عرض کردم بیشتر در سه جنبه است:
یکی در شناخت خود اسلام و مبانی آن، یکی فلسف غرب است و دیگر تاریخ.
در هر سه این زمینه به نظر من خیلی مطالعه ضروری است برای کسی که میخواهد فعالیت سیاسی و فرهنگی انجام دهد تا مبانی و اصول اعتقادی افراد را شکل بدهد و بتوان آنها را از تهاجمات مختلف به سر منزل مقصود برساند.
– با تشکر از شما که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید.
نظرات بینندگان