پس از انتشار نامه اخیر فراکسیون حزب الله مجلس شورای اسلامی، اعتراضات نمایندگان مجلس به کتاب موهن «من این نسل» نوشته محمدرضا اسدزاده مجددا بالا گرفته است. این در حالی است که دولتی ها و وزارت ارشاد به جای برخورد با این نویسنده هتاک به ارزش های نظام، پس از تقدیر از وی توسط معاون فرهنگی وزارت ارشاد، حالا به وی ارتقاء جایگاه داده اند. حالا این عنصر فعال در فتنه ۸۸ توانسته است تا دفتر ریاست جمهوری نفوذ کند و در مهمترین شورای عالی اطلاع رسانی دولت نقش بازی کند.
پس از انتشار نامه های سران فتنه به وی و حمایت های رسمی آنان از این نویسنده هتاک، دیروز نامه ای از سوی فراکسیون حزب الله مجلس منتشر شد که پرده از فعالیت های مطبوعاتی وی برای بازگشایی سفارت انگلیس برمی داشت.
بر اساس این گزارش، در این نامه از مجلس خواسته شده تا مراقب فعالیت های فردی خاص که در حوادث سال ۸۸ در دسته فتنه گران قرار داشته باشند.
اسدزاده که هماکنون در اتاق فکر اطلاع رسانی دولت مشغول است و پشت صحنه مسئولیت های گوناگونی را برعهده دارد کسی است که کتابی موهن و سراسر توهین به نظام و انقلاب را در کشور آذربایجان چاپ کرده و در داخل توزیع کرده است. «من این نسل» عنوان این کتاب اسدزاده است. برای آشنایی با محتوای غیر قابل باور این کتاب و توهینهای بیشرمانهای که در آن وجود دارد میتوانید به انتهای این مطلب رفته و بخش هایی از کتاب را بخوانید و احتمالا تعجب کنید چنین فردی با این نوشتهجات چگونه امروز یکی از مدیران نهاد ریاست جمهوری شده است.
بخشهايی از كتاب موهن اسدزاده
نویسنده در این کتاب به کلمه های بسیج، مدرسه عشق و پاسدار به شیوه های مختلف توهین کرده است.
اسدزاده در كتابش درباره بسيج هم مينويسد: «…تو رئيس همان بازداشتگاهي بودي كه در سالهاي خروش آييني و آسماننوردي انقلابي، آن را «مدرسه عشق» ميخواندند.»
وبعد با تمسخر کلمه مدرسه عشق مینویسد:
«حالا ببين چگونه محدودكردن آزاديهاي انساني به نام بسط دادن قوانين ايماني، شهر آسماني را به جداييهاي نفرتانگيز كشانده است. باور كن كه تنها نه با چفيه انداختن و نه با زور چادر، عفت و ايمان را ترويج دادن، نميتوان به سيرت راستقامتي و صورت ايماني رسيد. صداقت و سادگي و اخلاص، تنها به لباسِ سفيدِ روي شلوار انداختن و دكمه بالاي لباس را بستن و تسبيح و انگشتر در دست داشتن و محاسن بلند گذاشتن، نيست دوست من!هر مغرور عقدهمندِ عقبمانده عصبيِ تندخويي عضو مدرسه عشق شده است.»
او در واقع با کنایه زدن به واژه «آقا» مینویسد:
«آقاي آقا! تا وقتي كه قرار است بر من باشي، هيچ نسلي تو را برنميتابد. ياد بگير كه براي نسل من باشي، نه بر آنها. آن وقت ديگر نيازي نيست كه براي ترويج فرهنگ ايثار، نمايشگاه عكس راه بيندازي. زيرا آنگاه تو بهترين تصويرگر از خود گذشتن در شهر آسمان خواهي بود و بزرگي فرهنگِ سردارانت را در نسل من بيدار خواهي كرد و تصور نسل مرا از بزرگترين نمونههاي تاريخ راستقامتي، زيبايي ميبخشي. پس ديگر نيازي نيست كه تصوير سردارانِ بزرگ و بيدارت را پوستريزه كني.
زيرا پوسترها و پلاكاردها و پرچمهاي رنگارنگ نميتوانند كار اصل را بكنند. آقاي آقا! به ياد داشته باش كه با پوستريزه كردنِ فرهنگ آسماني يا سرداريزه كردنِ يك دفاع عمومي ملي- آييني و خصوصيسازي يك انقلاب بزرگ مردمي و فريادكشي واژههاي بازدارندگي و بتسازي از بزرگان ايماني و تعليم آموزشهاي بيزاري به نام بيداري و ترويج فرهنگ نفرت به نام عشق، هرگز تصور درستي از آرمانهاي بزرگ تاريخ تو براي ذهنهاي نوجوي من اين نسل منتقل نخواهدشد. پس چشمهايت را بشوي. دلت را نيز. واژههايت را، زبانت را و خلاصه ادبياتت را؛ تا شايد توان باز بهتر انديشيدن به من اين نسل را به دست آوري و نسل مرا بازشناسي كني؛ و بياموزي كه چگونه ميشود فاصلههاي هر نسل را فهميد، تا من اين نسل را بهتر بفهمي.»
او در جایی دیگر از کتاب موهنش میآورد:
«همه آناني كه رنجها و فريادهاي اهالي فرهنگ را از نزديك ديدهاند و چشيدهاند، همه آناني كه همچنان از فرهنگ پليسي و پاسباني، از فرهنگ بازداشت و بازدارندگي، از فرهنگ تحميلي و گشت ارشادي و… آزردهخاطرند يا به هزار اتهام و تهمت و دروغ از متن جامعه فرهنگي ما به حاشيه رانده يا حذف شدهاند به راستي فريادهاي منِ اين نسل آگاهند…
«خودتان گفتيد كه هر نسل مجبور نيست از هرآنچه پدرانش انتخاب كرده، پيروي كند؟ مگر در آغاز آن انقلاب آييني بزرگ نگفتيد كه ممكن است پدرانمان چيزي را خواسته باشند اما نسل بعد، آن را نخواهند يا بخواهند كه تغيير بدهند؟ پس حق انتخاب نسل من چه ميشود؟
انتقال فرهنگ يك نسل با پاسباني كردن و پوستر چسباندن در جغرافياي شهر، ناممكن خواهد بود و با جشن گرفتن هر ساله شعارها، در كنار يك برج بلند و با تقديس واژهها و نمادها و آدمها و… يادت باشد كه اين روزها ديگر هرچه عكسهاي بزرگانت را بزرگتر چاپ ميكني، بيشتر بدتر به چشم ميآيند…
شما بيشتر خواستهايد كه ـ به هزاران بهانه ـ غم و غربت و اندوه را بر دلهاي شاد و پرنشاط جوانانه ترجيح دهيد؛ و نيز فريادكشيهاي حاكمانه بر سر منِ اين نسل را، بر زمزمههاي عاشقانه. مگر اينطور نبوده است كه هر نوع آزادي را به نام ابتذال، لگدمال كرديد و نيز آزاديهاي انساني را به نام لگدمال شدن رسوم ايماني، محدود كرديد.»
اسدزاده مینویسد:
«همه مدام از تو فریاد زدند و شهر را به نامهای نسل تو آذین بستند. کوچهها و خیابانها. میدانها و بزرگراهها، مدرسهها و مسیرها. همه به نام تو شدند. عدهای میگویند قباله شهر به نام توست. تی بین تو و مردم شهر نیز درجه بندی شده است. پرسیدم چرا؟ گفتند چون تو تاریخ بزرگی داری، کارهای بزرگی کردهای و پای همه بزرگیهایت ایستادگی کردهای و…
اما بزرگی تاریخ تو، دلیل تحمیل آرمانهایت به من این نسل نمیشود!»
نظرات بینندگان